۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

تضاد طبقاتی

سلام
اینکه جامعه ما پر از تضاد طبقاتیه چیز جدیدی نیست که بخواهیم در موردش بنویسیم. این هم که این تضاد باعث بسیاری از مشکلات و ناهنجاری ها است رو هر کسی می دونه. ولی این نکته شاید از همه مهمتر باشه که دولت و ساختار حکومتی ایران برای ادامه حیات به این تضاد طبقاتی نیاز داره.
حکومت مدام بر عمق این شکاف کلنگ می زنه و سعی می کنه که طبقات جامعه رو از هم جدا کنه. سیاست ها همیشه بگونه ای بودن که گروهی برنده و گروهی بازنده باشن. ممکن نیست که در این دولت سیاستی در پی گرفته بشه که به نفع همه باشه. همیشه باید هیولایی برای نابودی وجود داشته باشه و به قاعده قهرمانی هم برای نابودی این هیولا که همون دولته!
دولت به درستی به یکی از اصول بنیادی دیکتاتوری پی برده و اون هم کینه ورزی بین مردمه! اینکه طبقات گوناگون اجتماع از هم متنفر باشند و نسبت به هم کینه بورزن. در این صورت هر بار که حکومت (قهرمان) اراده کنه تا گروهی (هیولا) رو سر جاش بنشونه، همه گروه های دیگه به کمکش می آن! یعنی حکومت همیشه دارای پشتوانه است! ولی این پشتوانه هیچ ربطی به رضایت و یا حمایت از حکومت نداره. بلکه ریشه در نفاق و کینه ای داره که مردم رو آلوده کرده.
دیکتاتور هیچ وقت طرف فقر و مذهب و اسلام رو نمی گیره، بلکه سعی می کنه تا به روش های مختلف آتش این کینه رو دامن بزنه. سعی می کنه تا طبقات پایینی جامعه رو علیه طبقات بالایی بشورونه و بهشون القا کنه که باعث تمام این بدبختی ها اون انسان های مرفهی هستن که در طبقات بالایی جامعه نشستن.
مانورهای نیروی انتظامی برای امنیت اجتماعی یکی از نقاط اوج این سیاسته. هجوم نیروی انتظامی به جنوب شهر و نقاط فقیر نشین برای سرکوب اشرار. این پیامیه برای طبقات بالایی اجتماع که طبقات پایینی دلیل شرارت و فساد هستن! نوع برخورد نیروی انتظامی با اشرار و یا مفسدین هم ریشه در همین سیاست داره! فرو کردن آفتابه در حلق مردم و شکستن غرور جوانان در جمع و … همه و همه در راستای کینه ورزی و تایید این کینه ورزیه!
در این راه حتی روزنامه ها هم بیکار نیستن. اگر یادتون باشه زمانی در تهران شایعه شد که زلزله در راهه. در اون زمان مقاله ای در روزنامه همشهری چاپ شد که یک فرضیه خیالی رو نمایش می داد. نویسنده دو جوان موتور سوار رو تصویر کرده بود که از جنوب شهر به شمال شهر اومده بودن و منتظر بودن که وقتی زلزله شد، اموال مردم رو سرقت کنن! به همین صراحت!!!
همین کینه هاست که هر روز داره در کشور بیشتر می شه و همین کینه هاست که تبدیل به باتوم و چماقی می شه که بر سر همدیگه فرو می آریم. حکومت به شکل روباه مکاری در اومده که جلوی هر طرفی بد طرف دیگه رو می گه و تمام مشکلات رو به گردن اون می اندازه. این روباه مکار امروز طرف فقر رو گرفته چون اغلب اجتماع فقیرن. شاید فردا روزی که اغلب اجتماع به رفاه برسن، طرف رفاه رو بگیره و ...
شاید در نگاه اول این سیاست از این دولتمردان بی فکر بعید بنظر بیاد. در واقع همینطور هم هست! این درایت و هوشمندی از این دولتمردان بعیده ولی قانون تکامل همه چیز رو توضیح می ده!
بر اساس این قانون موجوداتی که با طبیعت و جهان هستی هماهنگ هستن به حیات خودشون ادامه می دن و باقی موجودات محکوم به انقراض هستن. یعنی موجودات در طول سالیان گذشته تنها دو انتخاب داشتند. یا خودشون رو با طبیعت هماهنگ کنند و یا اینکه منقرض بشن.
اما چه کسی به این موجودات یاد داده که چطوری خودشون رو با طبیعت هماهنگ کنند؟ آیا جناب خفاش در آزمایشگاه به این نتیجه رسیده که می تونه از میوه هم تغذیه کنه و یا جناب گوریل طرز استفاده از ابزار رو در کتاب ها خونده؟! این موجودات برای اینکه این تغییر رو در خودشون بوجود بیارن احتیاجی به آزمایشگاه و دانشمند و … نداشتن. تنها کاری که لازم بوده بکنن، این بوده که هر وقتی که می دیدن رفتاری وضعشون رو بهتر می کنه اون رفتار رو ادامه بدن و رفتارهای مخرب رو ترک کنن. پس تنها به یک چیز احتیاج داشتن و اون هم قوه ادراکی بوده که خوبتر و بدتر رو تشخیص بده!
اینه که می بینیم امروزه همه موجودات به نحوی با طبیعت هماهنگ هستن و برای هر پدیده طبیعی، وسیله دفاعی خاصی دارن. یه چیزی شبیه به این در سیاست هم وجود داره. یعنی یک سیاستمدار باتجربه شاید چیزی از جامعه شناسی، مردم شناسی و … ندونه ولی در طول سالیان متوجه شده که کدوم رفتارها موقعیتش رو سست کردن و کدوم رفتارها بهش قدرت بخشیدن.
بنابراین نباید تعجب کنیم اگر که یک سیاستمدار کودن موفق به کشف مسیر درست در یک هزارتوی پیچیده بشه. اون در طول ۳۰ سال گذشته انقدر زمان داشته که تمام مسیرها رو امتحان کنه تا در نهایت به مسیر درست برسه. یعنی ۳۰ سال سعی و خطا کرده و حالا تمام سوراخ سنبه های این هزارتو رو می شناسه و به دقت می دونه که کدوم راه به بن بست می رسه!
اگر که بخواهیم در برابر چنین سیاستمداری بایستیم یا باید به اندازه اون تجربه داشته باشیم که نداریم و یا اینکه با علم و منطق نقشه این هزارتو رو بدست بیاریم. اینطوری می تونیم راهی که اون در طول ۳۰ سال پیدا کرده رو در طول ۳ روز پیدا کنیم.
ما اگر می خواهیم جلوی این حکومت بایستیم اول باید این بزرگترین ابزارش رو ازش بگیریم.
این نفرت شدیدی که نسبت به بسیج و دین و مذهب وجود داره به دقت همون چیزیه که حکومت می خواد. این نفرت به همین میزان در طرف مقابل هم وجود داره و باعث می شه که این دو طرف همیشه در یک نزاع خونین درگیر باشن. نزاعی که تنها برای نابودی طرف مقابله و نه برای ساختن طرف خودی. همین تنفره که ما رو جمع ناپذیر می کنه و تا وقتی که ما جمع نشیم، دیکتاتور برنده است!

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

فرار مغزها

سلام
نمی دونم چه فکری با خودشون کردن که زدن وبلاگ قبلی ما رو بستن. به هر حال اگر اون کار رو نمی کردن که اون وبلاگ هم فعالیت چندانی نداشت. یه کنج خلوتی بود برای خودم. هر از گاهی هم رفیقی بهش سری می زد و حال و احوالی می کرد. در کل موجود بی آزاری بود.
تمام ماجرا از یه پست ساده شروع شد در باب ممه را لولو برد. که یکی از مردمان خودجوش به رگ غیرتش برخورد که اوهوی ... بیپ ... بعدش هم وبلاگمون بطور کاملاخودجوش فیلتر شد. یه مدت بعد هم، پس از پایان یافتن مراحل اداری، در کل وبلاگ و کل نوشته هاش یهویی پاک شد.
حالا وقتی می ری تو پرشین بلاگ کل قضیه رو منکر می شه و مدعیه که ما در کل از همون ابتدا بی چیز بودیم. بی همین وبلاگ بودیم. خیلی هم البته تشویق می کنن که یه وبلاگ جدیدی بزنیم با محتوی دینی که نه ولی مذهبی. خلاصه اینکه یه چیزی تو مایه های توبه. قربون شما برم من. چقدر که به فکر این دنیا و اون دنیای ما هستین.
دلم می سوزه به حال خودم که این هوا ساده لوح بودم. اون وقتا که این پرشین بلاگ هک شد و گفتن که مجبوریم دامنه رو به ir. تبدیل کنیم، گفتیم باشه. هر چی هم ملت داد و بیداد کردن که بابا اینا دارن کلک می زنن که پرشین بلاگ رو دولتیش کنن و بتونن برش بیشتر نظارت کنن، گوش که نکردیم هیچ، ازشون حمایت هم کردیم! یادمه یه چیزی نوشته بودم تو این مایه ها که حالا که شیر جناب گاو (همون پرشین بلاگ) خشک شده، نمی سپاریمش به دست قصاب! چنین روزی رو نمی دیدیم که گاوه شاخ بکنه تو ...
گویا این قضیه فرار مغزها به اینترنت هم راه پیدا کرده. والله بخدا. همه وبلاگ نویس ها دارن مهاجرت می کنن به دامنه های خارجی. آخه نمی شه که چندین سال بنویسی و در یک چشم به هم زدن تمام نوشته هات رو بریزن دور! حالا همین فرداست که جناب وزیر فناوری اطلاعات بگن که نخیر اینهایی که رفتن مغز نبودن. همه شون تازه می خوان وبلاگ نویسی رو شروع کنن! ... اوهوی جناب وزیر ما باقی رو نمی دونیم ها ولی ما مغز بودیم.