۱۳۹۳ تیر ۸, یکشنبه

روابط ریاضی

بنده حقیر پس از مطالعات فراوان و تاملاتی که در این دنیا و آن دنیا و برزخ بینابینشان انجام داده ام، به این نتیجه رسیده ام که تمامی مشکلات ما از ریاضیات است. باور بفرمایید، حتی اگر نثرم در این ابتدا به ترجمه های توقیفی عزیزنسین بماند، هیچ قصد شوخی و طنازی ندارم. مشکل ما از نظام آموزشی ریاضیات است!
ابتدای این مطالعات گرانبها باز می گردد به روزی بهاری که سر کلاس ریاضیات به اصوات نامفهوم آموزگارمان گوش سپرده بودیم. من و دوستان جمیعا با چشمانی گشاد و مدادی در دست منتظر نکات امتحانی بودیم که از استاد گرامی تراوش می کرد یا انتظار می رفت که تراوش کند. اما هیچ کلمه ای مفهوم نبود. هر گاه که کلمه ای آشنا مانند سینوس و کسینوس ابراز می شده، قلم ها به جنب و جوش می افتادند و یادداشت هایی برداشته می شد. در باقی موارد قادر نبودیم که فرق نکات امتحانی را از نکات غیرامتحانی تشخیص دهیم. به یاد می آورم که در موردی به اختلاف افتاده بودیم که «الهی افقی شین» را در جزوه معارف بنوسیم یا جزو فرمول های هندسه طبقه بندی کنیم. البته حق بدهید که تا حدی هم آموزگار ریاضی مقصر بود که چنین نکته ای را بدون پاره ای توضیحات بیشتر سر کلاس ریاضی بیان نموده بود. باری، پس از بحث و جدول فراوان و پچ پچ های سر کلاس بغل دستی مان به این فکر افتاد که این مشکل را با آموزگار درمیان بگذارد. دست خود را بالا برد و گلویش را صاف کرد. آموزگار محترم که تا این لحظه یکه تاز میدان بود از انگشت دراز بغل دستی جا خورد. ابتدا به سر انگشتش نگاهی کرد و امتدادش را گرفت که شاید ترکی یا ترکیدگی لوله ای در سقف مد نظر باشد. ما هم به تبعیت از آموزگار به سقف خیره شدیم و بغل دستی نیز به سقف خیره شد. از قضا در آن نقطه از سقف اثر کفشی بجا مانده بود که بسیار به آج های کفش بنده حقیر می مانست. بغل دستی گرامی به یکباره به یاد آورد که این اثرهنری از اوست و او ناخواسته توجه آموزگار را به این مساله جلب نموده است. من بالشخصه صدای تقی از چشمانش شنیدم که گمان می کنم از گشادی بیش از اندازه پلک ها بود. رنگ دوستمان پرید و آموزگار رنگ گرفت. در یک لحظه چشمان همگی مان از سقف پایین آمد و چشم در چشم آموزگار شدیم. نمی دانم چه شد که آموزگار به یک باره به دادمان رسید و نکته امتحانی مورد بحث را تکرار کرد «الهی افقی شین» بغل دستی ما هم ذکاوت به خرج داد و به سرعت نکته را در هوا گرفت:
- آقا اجازه، همین که گفتین یعنی چی؟ این شین که می گین همون آلفاست؟
بعد از گذشت این همه سال هنوز نمی دانم که چه بلایی بر سر استاد آمد. به همان سرعتی که رنگ گرفته بود، رنگ باخت. لب و لوچه اش آویزان شد و سوی چشمانش رفت. تمام اجزای صورتش از ابروان گرفته تا پیشانی و گونه حالت افتادگی گرفتند و دست هایش سقوط کردند و بسان پاندولی از دو طرفش آویزان شدند. مدتی در همان حال ماند و به بغل دستی گرامی خیره شد. نگاهی به صورت دیگر دانش آموزان کرد. انگار با چشمانش چیزی طلب می کرد. ولی ما همه گوش بودیم و منتظر که استاد تکلیف این سوال را مشخص کند. استاد با همان حال نذار، سلانه سلانه به پشت میزش خزید و مدتی سر در گریبان فرو برد. هنوز که هنوز است پشیمانم که چرا خود چنان سوال مهم و نکته داری را مطرح نکردم. چه بسا که توجه استاد به من جلب می شد و در نمراتم ارفاقی می کرد. سرنوشت است دیگر. گاهی آدمی زبان را به موقع نمی گشاید و در جایی که نباید، سکوت می کند. فکر می کنم بغل دستی گرامی از همان روز مراحل ترقی را به سرعت طی نمود و اگر من آن روز جسارت به خرج داده بودم و سوال نکته دار را خودم پرسیده بودم، چه بسا که امروز پست وزارت یا ریاست فلان سازمان را بر عهده داشتم.
آموزگار پس از درنگی طولانی از جایش بلند شد و از بغل دستی خواست که بنشیند. صدایش نرم شده بود و دیگر تحکمی در آن نبود. بسیار مهربانانه و تا حدی پدرانه. گویی که پدری با نوزادش صحبت می کند و او را می نوازد. به آرامی به سمت تخته رفت و تخته پاک کن را برداشت. با هر حرکت دستش، گرده های گچ به روی تخته می لغزیدند و اصول ریاضیات فرو می ریخت. تمامی تخته را که پاک کرد به سمت ما برگشت و با حالتی پدرانه گفت:
- بچه ها. هر چی که تابحال گفتم رو فراموش کنین. هیچ کدومش بدردتون نمی خوره. اینایی رو که می نویسم، یاد بگیرین. هر جا تو امتحان اومد، عینش رو بنویسین.
استاد روابط به نسبت مفهومی را بر تخته نگاشتند و قلم ها برای یادداشت برداشتن به جنب و جوش افتادند. تنها پروردگار دو عالم و عالم مابینش می داند که چه نکته ای در آن سوال نهفته بود که استاد را زیر و رو کرد. پس از آن بیشتر سخنان استاد مفهوم بود و حرفی از معارف و هندسه و فیزیک نبود. هر چه بود ریاضیات بود و نکات امتحانی. تا انتهای سال استاد لیستی از نکات امتحانی تهیه کرد که به شعر می مانست. ما دانش آموزان نیز با جهد و کوشش فراوان به حفظ کردن این نکات ارزشمند پرداختیم و بار ریاضیاتمان را بستیم. در امتحانات نیز از تمام صورت مسئله های نامفهوم می گذشتیم و هر جا که کلمه آشنایی می دیدیم، چند بیت از غرلیات استاد را تحویل می دادیم. خدا را شاکرم که آن سال ریاضیات را با نمره قبولی پشت سر گذاشتم.
از آن روز در این فکرم که اشتباه کار در کجا بود. چرا دیگر آموزگاران این نکته را نگرفتند و به آموزش های نامفهوم خود اصرار داشتند. من بالشخصه بارها و بارها در سر دروس دیگر سعی کردم که سوال نکته داری از اساتید گرامی بپرسم، که شاید جبران عفلت زنگ ریاضی را کرده باشم. خدا شاهد است که سوال هایی چه بسا بهتر از سوال بغل دستی پرسیدم و هیچ آموزگاری نکته آن را نگرفت. البته در چند مورد، نکته سوال به قدری سنگین بود که استاد گرامی ما را مرخص نمودند. اینگونه شد که ما در ریاضیات پیشرفت حاصل کردیم و در دیگر دروس درجا زدیم. ادعا نمی کنم که ریاضی دان برجسته ای هستم. ولی آنقدر از ریاضیات می دانم که در زندگی به کارم می آید. حتی کمی هم بیشتر. بگونه ای که سعی کرده ام اصل استاد ریاضیات را سرلوحه کار قرار دهم و در دیگر امور نیز از این اصل ارزنده پیروی کنم. این است که هر دستوری که از بالادست می گیرم را بصورت فرمولی در می آورم. هر بار که نکات کلیدی فرمول را مشاهده می کنم، می دانم که وقت استفاده از آن فرا رسیده است. برای مثال چندی پیش دستور رسید که گروهی از جوانان لات و غربی را دستگیر کنیم، زیرا در پشت بام ها رقصیده بودند و از خود فیلمی منتشر نموده بودند که کشور را مضحکه خاص و عام کرده بود. پس از پایان عملیات، با همکاران گرامی فرمولی در آوردیم که تابحال بسیار به دردمان خورده است. با استفاده از این فرمول تابحال چند خرابکار که در لباس عروس و داماد به خرابکاری مشغول بوده اند را شناسایی و دستگیر کرده ایم. حتی این فرمول به داد یکی از همکاران خودمان رسید. از قرار معلوم پسر ایشان به امر مقدس نکاح کوشش ورزیده بودند و در این بین، عکاس از خدا بی خبرشان خواسته بودند که عکسی از ایشان بر روی پشت بام بیندازند. پروردگار دو عالم و عالم مابینشان رحم کرد که بنده به موقع رسیدم و جلوی این جرم را گرفتم. باری با ذکاوت بنده حقیر عکس ها در حیاط گرفته شدند و چه عروسی خوبی هم بود. خدا به سفره شان برکت بدهد.
مدت هاست که فکرم مشغول است که اگر نظیر آموزگار ریاضی ما بیشتر بود و ریاضیات در تمامی مدارس بدین گونه آموزش داده می شد، قطعا مردم به خطا نمی افتادند. چه بسا که بسیاری از این مجرمین، از جرم بودن کار خود اطلاعی ندارند. باری، تقصیر خودشان نیست. این روش استفاده از فرمول را نمی دانند. آموزش ندیده اند. چه بسا نمی دانند که برای هر چیزی فرمولی وجود دارد که به سرعت مشخص می کند که آیا این کار جرم است یا خیر. مدتی است به این فکر افتاده ام که در کنار کار پاسبانی از اصول الهی، به کار تدریس ریاضیات نیز مشغول شوم. چه بسا که با حل این ضعف ریاضیات یا بهتر بگویم ضعف نظام آموزشی ریاضیات، همه ملت ها به این اصل گوهربار استفاده از فرمول پی ببرند. آن موقع است که می توانیم فرمول هایی تهیه کنیم و در اختیار مردم عزیزمان قرار دهیم که خدای نکرده ناخودآگاه به ورطه خطا و گناه نیفتند.

۱۳۹۳ خرداد ۲۵, یکشنبه

وحی

پس تفاوت روشنفکر و پیامبر در اینه که پیامبر به هر قیمتی حرف خوداش رو دنبال می کنه و روشنفکر اهدافش رو متناسب با جامعه انتخاب می کنه!