۱۳۹۴ مهر ۶, دوشنبه

مزيت وبلاگ

سلام

به ليشت قول دادم كه اگه كارها جور بشه، يه مسافرت مهمونش كنم. بعدش خودم از فكر مسافرت به وجد اومدم و انگيزه گرفتم. انقدر درگير اين پروژه آرمانى ام شدم كه فراموش كردم چرا شروعش كردم. تا همين چند دقيقه پيش كه يادداشت ١٣ فروردينم رو خوندم. به كل يادم رفته بود. رسالت شكلاتى و ... خيلى عجيبه، آدم چه زود فراموش مى كنه. شايد وبلاگ به همين درد مى خوره. ثبت دلايل و آرمان هايى كه در طى مسير فراموش مى شن.
يك كار شاق رو فقط مى شه با يه هدف آرمانى دنبال كرد. آرمان به همين درد مى خوره. اينكه پشتت رو گرم كنه و هلت بده جلو. وبلاگ هم به اين درد مى خوره كه يادت بندازه، چه هدفى پشتت رو گرم كرده بود. تركيب بدى نيست. فكر كنم چندان آدم بدى نشم. حداقل اينكه تا حد زباله تنزل پيدا نكنم!