۱۳۹۵ مرداد ۳۰, شنبه

گذرنامه

سلام

دو سالی هست که می تونم درخواست پاس آلمانی بدم و فرنگی بشم. از مادرم اصرار، که تا قوانین عوض نشده برو پات رو محکم کن. این پاس آلمانی براش مثل یه سند منگوله داره که من رو به یه کشور باثبات وصل می کنه. مثل چرا، خب هست. الان اقامت دایم دارم. تنها فرقش اینه که رای نمی تونم بدم، حزب و بنگاه و شرکت نمی تونم تاسیس کنم و برای رفتن به کشورهای غیراروپایی هم ویزا می خوام. همچین تنها هم نشد. ولی من رو قانع نمی کنه.
نمی دونم. الان که اومدم این یادداشت رو بنویسم تازه به اسم فارسی اش دقت کردم. گذرنامه. یعنی یه کاغذ که باهاش بتونی از مرزها عبور کنی. ولی برای من بیشتر از این چیزاست. هیچ دلیل منطقی ای ندارم. فقط نمی تونم خودم رو آلمانی بدونم و نمی تونم هم خودم رو قانع کنم که روی کاغذ آلمانی بشم. با خودم می گم، خب فوقش بیشتر تو صف سفارت ها می ایستم و زودتر برای مسافرت هام برنامه ریزی می کنم. ولی تو کتم نمی ره که برم بگم من می خوام آلمانی بشم. نمی خوام. وقتی نمی خوام هم نمی تونم بگم. این شاید تنها بازمانده غرور دوران نوجوانی ام باشه. ولی هنوز، حداقل در این مورد، کله خرم!
دوستام یکی یکی می رن پاس آلمانی می گیرن و می شن دو ملیته. هر چند وقت یک بار هم بحث می شه که چرا تو نمی شی. منم یه جواب مزخرفی پیدا کردم که می خوام تو ایران پست حساس بگیرم و برای همین هم نمی خوام. لیشت می گه که ایران به تو پست حساس نمی ده. خودم هم می دونم. اصلا شک دارم که لیاقت و توانایی اش رو داشته باشم. ولی خب. یه جوابه که بحث ها رو کوتاه می کنه. آدم وقتی دلیل منطقی نداره، علاقه ای هم به بحث نداره.