۱۳۹۶ آذر ۸, چهارشنبه

خروس

سلام
با خواندن داستان خروس ابراهيم گلستان افكارى از ذهنم گذشت كه نه به عنوان نقد يا تحليل كتاب، بلكه صرفا به عنوان يك خيالبافى در زمينه يك داستان مى نويسم.
بز برايم تداعى گر جريان روشنفكر و آگاه ايران قبل از انقلاب بود. جريانى متحرك و بازيگوش كه هر از چندگاهى شاخى به كدخدا مى زد. اين جريان اما با فشار زياد سركوب شد. از جريان فرهنگساز روشنفكرى ايران تنها جنازه اى ماند كه براى حفظ ظاهر تاكسيدرمى شد. وجود تاكسيدرمى شده بز بر روى درب ورودى، نشان از نياز كدخدا به فرهنگ است. كدخدا مى داند كه مملكت بدون فرهنگ بى ارزش است و بدون فرهنگ اجر و منزلتى ندارد. بنابراين پس از سركوب جريان فرهنگى، جنازه آن را به نمايش مى گذارد و مدام بر شاخ بى جان آن صيقل مى زند. محل نمايش هم نمادين است، سردر خانه براى مهمانان خارجى.
اما خروس همان خواست تغيير است كه بناچار در يك بدن ديگر متجلى مى شود.  خروس از پنهانكارى متولد مى شود و نتيجه مستقيم وضعيت موجود در طى زمان است. نشانه اى است از گذر زمان و نياز به تغيير كه اگر بز سركوب شود، در بدن خروس متجلى مى شود. زمانى كه فرهنگ نباشد، بناچار دين جاى آن را مى گيرد. خروس ذاتا موجود شرورى نيست، منتهى طبيعتش به سرنوشتش سازگار نيست. بى گاه اذان سر مى دهد، بر باقيمانده فرهنگ مى ريند و مردم را به ستوه مى آورد. و در انتها خود و ناخود را به نابودى مى كشاند.
همكار راوى يك رهگذر خارجى است كه كدخدا را به سخره مى گيرد و تنها به فكر خودش است. كدخدا اهتمام زيادى درجلب نظر او مى كند و مى پندارد كه اين رهگذر خارجى از رمز و راز گنجى باخبر است كه در اصل ريشه در تاريخ خود كدخدا دارد. درواقع كدخدا دچار يك سردرگمى درباره ريشه خود است و اميد دارد كه رهگذران خارجى راه را به او بنمايند.
كودكى كه مى ريند پيشبينى اى از وضعيت آينده خانه كدخدا است. منزلى كه بز ندارد و خروس بى محل نماد خواست تغيير آن است، آينده اى جز ريدمان ندارد!

۱۳۹۶ آبان ۱۱, پنجشنبه

ببخشيد، عذر مى خوام

مشكل ما از اونجايى شروع شد كه فكر كرديم بزرگ شديم! فكر كرديم ديگه هر چى ياد گرفتيم كافيه و وقتشه كه آموزش بديم. مشكل بزرگتر اما اونجا بود كه كسى بهمون نگفت كج ريدن آموزش نمى خواد!