۱۳۹۴ اردیبهشت ۵, شنبه

کدورت

سلام

آدم وقتی با آدم ها سر و کار داره، همه چیز خیلی پیچیده می شه. دیگه اینکه به این فکر کنی که الان داری به طرف چه حرفی می زنی و اون طرف چه برداشتی از حرف های تو می کنه کافی نیست. بلکه باید به طبقه بندی ذهنی طرف هم فکر کنی و اینکه اون این حرف رو به چه کسانی، در چه زمانی و با چه مقدمه و انتخاب واژگانی منتقل می کنه. اووووف. خیلی افتضاحه. یعنی اینطوری می شه که از دل یه شوخی ساده با یکی، یه کدورتی با یکی دیگه در می آد. در کل این کدورت هایی که از صدقه سر دوستان نازل می شن، سخت ترینن.
یعنی یا باید زد به سیم بی خیالی، یا امام شد و با هیچ کسی شوخی نکرد و یا اینکه قبل هر کلمه یه محاسباتی کرد که وقتی نتیجه اش در اومد، موضوع عوض شده. خدایا خودت به ملت صبر بده.

۱۳۹۴ فروردین ۳۰, یکشنبه

وبلاگ از نظر من

سلام

چند روز پیش لیشت ازم پرسید که آیا هیچ کدوم از این وبلاگ هایی که دویچه وله به رای گذاشته رو می شناسم یا نه. نمی شناختم و هیچ وبلاگ معروفی رو هم به عنوان وبلاگ قبول ندارم!
از نظر من وبلاگ یه دفتر خاطرات خصوصیه که نویسنده اش به عمد روی میز تحریرش جا گذاشته که خونده بشه. خواننده ها، رهگذرهایی هستن که این دفتر رو می بینن و در خلوت می خوننش. نویسنده و خواننده با هم مکالمه ای ندارن و خیلی آروم از کنار این نوشته ها می گذرن، انگار که وجود نداشتن. شاید در مکالمات روزمره ای که بین نویسنده و خواننده صورت می گیره، اشاراتی به این یادداشت ها بشه و غیر مستقیم تبادل نظری هم، ولی هیچ خواننده ای نمی آد روی دفتر خاطرات نویسنده قلب بکشه!
وبلاگنویسی برای من مثل یه زهد ادبی می مونه. کسی به گوشه خلوتی می ره و برای خودش می نویسه، فقط برای خودش. اینکه نوشته هاش رو برای خوندن عرضه می کنه، تنها به این دلیله که خوانده شدن در کنه نوشتنه. بنظرم هر آدمی به این زهد ادبی نیازمنده تا به افکارش نظمی بده و از بیرون به درونش بنگره و درنگی در رفتارش داشته باشه.
شاید به همین دلیله که نمی تونم اسم وبلاگ روی نوشته هایی بذارم که تنها برای خوانده شدن نوشته می شن و هیچ هدف دیگری ندارن. وبلاگ نباید منعکس کننده افکار خواننده باشه. تنها محلیه برای نویسنده. به همین دلیل از وبلاگ هایی که دچار خواننده هاشون هستن و به صرف بیشتر خوانده شدن می نویسن بیزارم. انگار که انعکاس افکار نامنظم و درهم و برهمی هستند که حتی توانایی نوشتن رو هم ندارن!

۱۳۹۴ فروردین ۱۳, پنجشنبه

بازی برد برد

سلام

تصمیمم رو گرفتم. شاید برای یک سی ساله بیش از حد خام و آرمانی باشه، ولی من همینطورم. در سی سالگی و مرز پختگی همچنان در رویاهام زندگی می کنم ... قراره که اون راهی رو برم که موفقیتش یک در میلیونه. اگر یکی از اون نهصد و نود و نه هزار و نهصد و نود و نه نفر باشم، از نظر احتمالات شانس بقیه کسانی که قدم در این راه می ذارن رو بیشتر می کنم. اگر هم که اون یکی باشم، مدیون اون نهصد و نود و نه هزار و نهصد و نود و نه نفری هستم که همراهم بودن.