۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری

سلام

چند وقتیه که خبرش پخش شده که خاتمی و نوری به شرکت در انتخابات می اندیشند. هدفشون رو اگر خیر در نظر بگیریم و نجات ایران و ایرانی باید یه نکته ای رو بهشون گوشزد کرد. حالا وقتشه که انتخاب کنین که آیا جبهه شما به اصلاحات سطحی می اندیشه و یا اصلاحات رو در عمقش می خواین؟!
پیروزی اصلاحات در انتخابات بعدی ریاست جمهوری یعنی شکست اصلاحات. یعنی اصلاحات فدای بازی های سیاسی می شه تا هر بار که این حکومت به زوالش نزدیک شد کمی از فشارها کم کنه و نوک پیکان ها رو منحرف کنه و باعث حفظ رژیم بشه. من نمی گم براندازی رژیم ولی این رژیم در این دوره به اصلاحات اجازه ورود خواهد داد. حتی ممکنه بهشون اجازه پیروزی هم بده. ولی این بدرد ایران نمی خوره. چهار سال و هشت سال درد ایران رو دوا نمی کنه که بعدش یه بابای دیگری بیاد و ایران رو به اندازه بیست سال بندازه عقب.
برای ورود اصلاحات به عرصه سیاست باید علاوه بر اجازه ورود و اجازه پیروزی، اجازه قدرتمند شدن رو هم بدن. باید قبول کنند که به اصلاحات محتاجن و قدرت رو با اصلاحات تقسیم کنند. آهای اصلاح طلب عزیز. گول نخور. خر نشو. ایران تو چهار سال دیگه نابود نمی شه. ولی اگر تو سپر بلا بشی وارد دور باطلی می شیم که بقای رژیم تا سالیان سال رو تضمین می کنه.
از شرط ورود به انتخابات کوتاه نیا. اون ها مجبورن که کوتاه بیان. 



پی نوشت: من تا انتخابات ۱۳۸۸ در تمام رای گیری ها شرکت می کردم و معتقد بودم که  از تحریم چیزی حاصل نمی شه. حالا هم فکر می کنم که اصلاح طلبم. ولی معتقدم که اصلاحات باید از مسیر قهر و تحریم پیش بره. راه ها دیگه بسته است!

فلسفه توماس

سلام

توماس معتقده که خدا یک ناظر بیرونیه. کسی که هیچ دخالتی در این دنیا نمی‌کنه و فقط همه چیز رو نظاره می‌کنه. معتقده که خدا همون وجدان و وجدان ما همون خداست. با اون فلسفه عرفانی ما متفاوته که از خدا آمده‌ایم و به خدا هم باز می‌گردیم. نه، حرفِ جزیی از خدا بودن و از خدا آمدن نیست. خودِ خودِ خدا.
می‌گه که هر کسی بعد از زندگیش خودش، یعنی وجدان خودش، در این مورد تصمیم می‌گیره که آیا آدم خوبی بوده یا نه. می‌گه که هر کسی باید تصمیم بگیره که آیا درست زندگی کرده یا نه. اگر گفت که بله درست بوده، در آرامشه. و اگر گفت که نه باید اونطور زندگی می‌کردم و ای کاش این کارها رو می‌کردم، در عذابه. به بهشت و جهنم به اون صورت اعتقاد نداره و می‌گه که همین احساس تو نسبت به زندگی‌ات رو می‌شه اونطور تعبیر کرد.
نکته جالب اینه که وجدان تو خداست. بنابراین اگر گفت که درست زندگی کرده دیگه تمومه. اگر وجدان یک دزد بعد از این مرگش گفت که کارهایی که کرده درست بوده، دیگه در آرامشه. خودشه که باید در موردشون تصمیم بگیره. اگر گفت که  من از ابتدا می‌خواستم در زندگیم این کارها رو بکنم و موفق هم شدم که انجامشون بدم، در آرامشه. در مقابل ممکنه من می‌خواستم دنیا رو نجات بدم و سعی هم کردم ولی موفق نشدم. اگر وجدان من بگه که ای کاش اونجا اون کار رو می‌کردی و ... من در عذاب خواهم بود.



پی‌نوشت: توماس هم‌خونه‌ایمه. یه دانشجوی ۲۶ ساله. آدم منظم و مثبتیه. خوب درس می‌خونه و خوب هم زندگی می‌کنه ... این رو نوشتم که بعدهایی که به این نوشته برگشتم یادم بمونه این، کدوم توماس بود!

تفاوت‌ها

سلام

دیشب اینجا پارتی بود. تا ۲۳:۳۰ موزیک زنده اجرا کردن و بعدش هم به گفت و گو پرداختن ... اینکه می‌گم گفتگو فکر نکنی که چهار پنج نفر دور هم جمع شده بودن و بعد رقص و پایکوبی یه مافیایی هم زدن‌ها ... نه، ابعاد پارتی یه چیزی تو مایه‌های هزار نفر بود! ... در کل آلمانی‌ها اینطوری پارتی می‌کنن. ده هزار نفر هم که باشن یه موزیکی هست و یه آبجویی و ملت هم گروه گروه با هم حرف می‌زنن.
شاید به همین دلیله که اغلبشون می‌تونن خوب حرف بزنن. یعنی تو خیلی راحت یه کسی رو پیدا می‌کنی که بشه از صحبت کردن باهاش لذت برد ... من این همه سال با ایرانی جماعت مراوده داشتم انقدری آدم منطقی ندیدم که بین آلمان‌ها می‌بینم ... حالا اسمش رو بذاریم از خودباختگی و خودکوچک‌بینی و یا هر چیز دیگه ... به واقع تفاوت‌ها خیلی زیاده ... همه‌اش بهتری و بدتری نیست ولی بعضی‌ جاها تفاوت‌ها معنا دارن!
نمی‌دونم. این رسمی که ماها داریم که توی پارتی‌ها سریع همه چیز رو شلوغ کنیم و بپریم رو سر و کول هم و در کل وقت رو فیزیکی بگذرونیم رو اگر بذاری در برابر رسم این‌ها که وقتشون رو فکری می‌گذرونن ... قرار نیست تو یه پارتی مسایل کشور رو حل کنیم ولی به دقت منظورم همینه که الآن طرف ایرانی به من می‌گه که برو بابا. اومدیم یه دقیقه پارتی، صفا کنیم و حالش رو ببریم. دیگه اینجا هم بشینیم حرف منطقی بزنیم! نه، قضیه اینه که ماها از منطق فراری هستیم و آلمان‌ها به استقبالش می‌رن ... همینه که نظاممون هم منطق‌گریزه، دینمون هم همینطور و وُ و وُ و ....
باید در مورد این تفاوت‌ها فکر کرد ... اینکه وضع ما اینه و وضع اینا این، از همین تفاوت‌ها است.



پی‌نوشت ۱: شاید فکت بیفته اگر بگم تو آلمان چند درصدشون مذهبی هستن! حالا اگر از این بگذریم که حزب مذهبی‌شون، با انتخاب اکثریت، قدرت رو در دست داره، من خودم تعجب می‌کنم از این همه آدمی که به خدا معتقدند! اون هم در تمام سطوح جامعه. یعنی از پایین تا بالا و از چپ تا راست و از سطح تا عمق! حالا مذهبی که می‌گم نه اینکه حتمی برن کلیساها. نه، یعنی اینکه می‌گن ما به این چیزها، با یه سری تغییرات، اعتقاد داریم و به کلیسا هم کمک می‌کنیم.

پی‌نوشت ۲: یکی از نشانه‌های آزادی عقاید در این جامعه گوناگونی عقاید مردمشونه! تازگی‌ها برام جالب شده که ازشون درباره خدا بپرسم. اینکه درباره مرگ و بهشت و جهنم چه فکری می‌کنن. حیرت‌آوره. هر کدوم یه فلسفه‌ای دارن. کسی بهشون چیزی رو دیکته نکرده. تعالیم مذهبی‌شون بیشتر تشویق به تفکره. اینطور نیست که بهشون بگن اینطوریه یا اونطوریه. معلم تشویقشون می‌کنه که درمورد این موضوع فکر کنن. اینه که هر کدوم به یه فلسفه‌ای رسیدن. شاید از این به بعد هر بار فلسفه‌ی یکیشون رو اینجا نوشتم.