۱۳۸۵ فروردین ۲۱, دوشنبه

۱

سلام
راستش تا حالا خيلی چيزا نوشتم که به لطف مهدی از منتشر کردنشون پشيمون شدم.
نمیدونم چرا ولی علاقه ی شديدی دارم که بتونم هر چی تو ذهنم میگذره رو بنويسم. راستش تو وبلاگهای قبلی انقدر تو اين کار پيش رفته بودم که احساس کردم اگر يکی از آشناها بخوندشون چه چيزا که نمیشه.
چرا بايد بترسم؟
راهش رو میدونم ولی خيلی سخته.
امروز هم گذشت ٬ فردا روز ديگری است.

یک سال پيش در چنان روزی: مدتهاست که دوست دارم مثل اون وقتها بنويسم، هر چی که هست و هر فکری که تو ذهنم میگذره. ولی ديگه نمیتونم! راهش رو فراموش کردم!

هیچ نظری موجود نیست: