سلام
چند ماهه که هی به خودم میگم اولش اینطوریه و درست میشه! ولی بهتر که نمیشه هیچ، بدتر هم میشه. دیگه رسیدم به جایی که بطور متوسط ۷۰ ساعت در هفته کار میکنم. این دو ماه اخیر رو روی مرزهام حرکت کردم. چندبار به این نتیجه رسیدم که باید مونیتور رو بکوبم تو سر همکارم! بنده خدا هیچ گناهی نداره. ولی این مونیتور باید تو سر یکی خورد بشه و نزدیکترین هدف هم اونه!
نمیدونم. احساس میکنم که پروژهام بیشتر از دانش و توانایی منه. بدیش اینه که باید جواب بدم و کل پروژه به هم مرتبطه. تا حالا دو بار مهلت تحویل رو عقب انداختم ولی فایده نداره. نمیتونم حلش کنم! سر جلسات هم این شرکای صنعتی مدام مسخره میکنن که اینکه کاری نداره ... حالا کار خودشون از مال من عقبتره ولی اونا شرکتن و من شخص. اینه که زورشون بیشتره ... بدیش اونجاییه که هر گریگوریای یه افاضهای از خودش در میکنه. شاید اگه این افاضات نبود تابحال به نتیجه رسیده بودم. ولی انقدر با اعتماد به نفس نظر میدن که آدم میگه اااا راست میگن باید اینکار رو بکنم. ولی یه چند روزی که تلف میشه میفهمی که چرت گفتن!
وضعیت خوبی نیست. این چیزی نیست که میخواستم. بالانس زندگیام ریخته به هم. به ریحان نمیرسم. به خیلی از کارهای دیگهام هم نمیرسم. این هفته باید تموم بشه. دیگه خوب و بدش فرقی نداره. این هفته تمومش میکنم و بر میگردم سر زندگیام.