۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

خفه شدم!

سلام

یه چیزی گیر کرده ته گلوم که اگه اینجا ننویسم، خفه‌ام می‌‌کنه. می‌دونم هم که اونایی که هدفم هستن نمی‌خوننش ولی باید بنویسم.
برادر و خواهری که دم از ولایت می‌زدی و آسدعلی رو ولی‌فقیه می‌دونستی. تو بحث‌هایی که باهاتون داشتیم و نمی‌دونم چرا یهو نصفه‌کاره ولش کردین همیشه حرف از شرایط ولی‌فقیه بود که باید درایت داشته باشه و بصیرت داشته باشه و تازه نه به اندازه کافی بلکه بیشتر از همه خواص مملکت. آهای مرد و زن مومن، به اون ایمانت قسم بیا با خودت رو راست باش. چند سال پیش یه عده‌ای گفتن که سیاست‌های این دولت غلطه و داره کشور رو به نابودی می‌کشونه و ... فقط خواص هم نبودن و بلکه عوام هم بودن. چطور درایت و بصیرت آسدعلی و اطرافیانش رو توجیه می‌کنی وقتی اونطور با این انتقاد مخالفت کردن؟! آیا بصیرت و درایت داشتن غیر از اینه که قبل از اینکه نتیجه کار معلوم بشه، از شرایط بشه اون رو پیش‌بینی کرد؟ آیا غیر از اینه که ولی‌فقیه باید اونجا باشه تا نذاره جامعه به اینجا برسه؟ اگر قرار باشه وقتی همه فهمیدن و گند کار در اومد ولی‌فقیه هم بگه که بله عوضش کنین که دیگه چه لزومی هست به بودن ولی‌فقیه؟ بر طبق اعتقادات خود شما اگر ولی‌فقیه شرایطش رو نداشته باشه باید عزل بشه. بنظرتون هنوز آسدعلی شرایط ولی‌فقیه رو داره؟ به خدا که دارین اسلام و شیعه و تمام چیزهای مقدستون رو به نابودی می‌کشونین!

۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

توپ دولایه

سلام

چند روز پیش توماس یه قرار ملاقات برام فرستاد که بشینیم همفکری کنیم درباره صندلی ... بنده خدا موضوع دکتراش صندلی ماشینه! ... ای کوفت. باز از تو بهتره که هنوز موضوع نداری! ... خلاصه اینکه یه جوری گفت که انگار وظیفه منه و انگار نه انگار که یه خواهش دوستانه است. خلاصه اینکه از این موضوع کمی دلگیر شدم ... به هر حال رفتم سر قرار و کلی هم ما رو معطل کرد. در واقع بی‌برنامگی‌اش بیشتر کفری‌ام کرد و از اینکه سه ساعت همینطوری تلف شد کلی نابود شدم ... ولی صدام در نیومد. از این تیریپ‌های ایرانی‌بازی که مراعات بکن و چیزی نگو و صبر کن و صبر کن تا یه دفعه‌ای بترکی و بزنی تو سرش و نابودش کنی و ... بعد از اون رابطه‌مون بدون اینکه چیزی گفته باشم کمی تیره و تار شده. از اون موقع دارم فکر می‌کنم که اگر به روش خودشون خیلی رک بهش می‌گفتم که بی‌برنامه‌ایه و داری وقتم رو تلف می‌کنی، می‌فهمید و عذرخواهی می‌کرد و منم وقتم تلف نمی‌شد و بعدش هم ازش به دل نمی‌گرفتم و همه چیز هم خوب بود!
این عادت رو باید ترک کنم. چند لایه بودن و مراعات کردن اینجا جواب نمی‌ده. طرف نمی‌فهمدت. نمی‌دونه چه انتظاری ازش داری. اینه که مدام خلاف انتظارت عمل می‌کنه و تو رو سرد و سردتر می‌کنه. این سرد شدنت رو ولی می‌فهمه و یهو می‌بینی که دیگه باهم رفیق که نیستین هیچ، همکار هم نیستین!

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

بت خنگ

سلام

یک سال پیش می‌رفتم سر کلاس می‌نشستم و به حرف‌های اساتید محترم و دانشجویان دکتراشون گوش می‌دادم که چی می‌گن. همیشه فکر می‌کردم که اوهو طرف چه بت گنده‌ایه و چقدر پره و ... حالا می‌فهمم که بنده‌های خدا لب مرز بودن! حالا بعد از یه سال که خودم لب مرز برای بچه‌های مردم یه چیزایی رو توضیح می‌دم و امیدوارم که کسی سوال بیجایی نکنه که توش بمونم، می‌فهمم که همه اون بت‌ها پوشالی بودن. همه‌اش مدیریت و روانشناسیه! اینکه یه جوری نشون بدی که انگار خدای قضیه‌ای و همه‌اش سوال کنی که دیگه کسی جرات نکنه ازت سوال کنه ... البته شاید یک سال دیگه، بعد از اینکه یه موضوع رو ده بار توضیح دادم دیگه یه بت بشم. این نگرانم می‌کنه. می‌ترسم از اینایی بشم که همش سر دانشجوهای بنده خدا غر می‌زنن ... آدم خیلی زود فراموش می‌کنه! نمی‌دونم این همکارم زمان دانشجویی‌اش چطور آدمی بوده. آدم باهوش و خفنیه. هیچ بعید نیست که به واقع از این دانشجوهایی بوده باشه که با یک بار توضیح همه چیز رو می‌گیرن و چیزهای دیگه رو هم ازش استنتاج می‌کنن. شاید اینطوری بوده که همین انتظار رو هم از دانشجوها داره. خب، خدا رو شکر که من اینطور نبودم. فکر نکنم یادم بره که خودم چه خنگی بودم. امیدوارم!

۱۳۹۱ مهر ۲۳, یکشنبه

ایرانی

سلام

بالاخره این ترکش برنامه اتمی به ما هم اصابت کرد. آخه باباجان مریضین مگه. می خواین دانشتون رو اثبات کنین؟ برین امامزاده دیجیتال بزنین. چه می دونم روبوت بسازین بدحجاب ها رو تشخیص بده و آژیر بکشه. خیابون دو طبقه بزنین، زنونه مردونه اش جدا باشه ... بابا این همه کار مهم تر هست تو مملکت، اتم می خواین چکار؟! بابا همه جای دنیا دارن درش رو تخته می کنن. همین آلمانش داره همه نیروگاه ها رو تعطیل می کنه. اون امریکاش هم اگه می تونست می کرد. نمی تونه. بیاین بی خیال این اتم کوفتی بشین. شر می شه، بلای جون همه مون می شه ها. گفته باشم.
قضیه اینه که ما باید از یه ابرکامپیوتر دانشگاه استفاده کنیم که از قضا امریکاییه. بخاطر تحریم ها به ما اجازه استفاده نمی دن. پروژه باید تا دو سه ماه دیگه نتیجه بده. ولی جریان درخواست برای استفاده از این ابرکامپیوتر در بهترین حالت چهل روز طول می کشه. تاحالاش که سه هفته شده و هنوز فرم درخواست رو هم نتونستیم بگیریم. این امریکایی های از خدا بی خبر فکر کن یه دفترچه راهنما تهیه کردن برای درخواست دادن، هفتاد صفحه. بعد تو این هفتاد صفحه همه چیز رو به ریز توضیح دادن ولی یه دونه فرم درخواست نذاشتن. گفتن که برین از کنسولگری بگیرین. به کنسولگری ایمیل می زنم، کسی جواب نمی ده. زنگ می زنم، می گه برو از اینترنت بردار. می گم گشتم، نبود. می گه ما چیز خاصی نداریم، می گردم بهت می گم کجاست. مردک سه روزه داره اینترنت رو می گرده ...
از اون طرف به دانشگاه می گم مرد حسابی بذار من با اون یکی ماشینی که امریکایی نیست کار کنم. می گه نمی شه. حسابت به همه ماشین ها دسترسی داره. می گم خب امضا می دم، قول شرف می دم ... می گه من از قانون سرپیچی نمی کنم ... مردک خرفت. به رئیسم گفتم. گفت اگه کارت پیش نرفت بگو من وارد عمل می شم ... فکر کنم آخرش مجبور بشم رئیسم رو بفرستم جلو که سر این بابا رو از قانون آبدوغ خیاریش بپیچونه!

۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

نه بابا ما هم امامزاده نیستیم!

سلام

چهار روز گذشته رو با آدم های موسسه رفتیم تو یه جزیره ای و بطور فشرده با هم اختلاط کردیم! دیگه حالا حداقل اسم آدم ها رو می دونم و می دونم که هر کی روی چی کار می کنه. برنامه خیلی جالبی بود ... توی این اختلاط ها و نشست و برخاست ها به یک نکته اساسی پی بردم. خلاصه بگم: شخصیت خیلی ضایعی دارم!
احساس می کنم که هر چی ملت خوب بودن و ظاهر و باطنشون یکی بود، من از درون داغون بودم! یعنی این رقابت ناسالم چنان برام درونی شده که بطور ناخودآگاه، بد مردم رو می خوام! فکر کنم از اونجایی ناشی می شه که می خوام در بد بودن تنها نباشم و به عبارتی تنها بد جمع نباشم! اینه که اگرچه کاری در این جهت نمی کنم (شاید هم می کنم و خبر ندارم) ولی خواسته ام اینه که بقیه به نتیجه نرسن یا ضایع بشن و ... حالا وقتی ضایع شدن دلم هم براشون می سوزه و همدردی هم باهاشون می کنم ها. ولی تا وقتی که اوضاع عادیه یه چیزی اون درون درونم بد آدم ها رو می خواد. شرم آوره.
نمی دونم که چرا نمی شه آدم خودش رو با خودش مقایسه کنه؟! یعنی برای مثال بگه که خب من حالا بهتر شدم و از دیروزم بهترم و چه می دونم از این مقایسه ها. چرا باید از یه بابای دیگه بهتر باشم تا ارضا بشم؟! که البته تبدیل می شه به اینکه یه بابای دیگه باید از من بدتر باشه تا ارضا بشم!
بنظرم عملیه. می تونم شخصیت دیروزم رو به عنوان یه آدم دیگه تعریف کنم و خودم رو مدام با اون مقایسه کنم. برای مثال بگم که عماد دیروز خیلی آدم ضایعیه ولی من نیستم. مسخره بنظر می آد، ولی بنظرم عملیه.

۱۳۹۱ مهر ۱۹, چهارشنبه

یا ما امامزاده ایم یا اینا خنگ!

سلام

نشسته بودیم سر میز شام که نمی دونم چطوری پرفسور سر صحبت رو باز کرد که آره این کارگرا که می آن اتاقاموم رو تمیز می کنن، من سعی می کنم طوری باهاشون رفتار کنم که احساس کمبود نکنن. در اتاقم رو باز می کنم و باهاشون صحبت می کنم و برای مثال می گم که اینجا رو اینطور تمیز کنین و ... ملت هم تایید کردن و یک ربعی در تایید پرفسور بداهه سرایی کردن.
بعد نیم ساعت بحث رسید به اینجا که آره این بیچاره ها کار خیلی ضایعی دارن و اگر به من بیشتر پول بدن هم حاضر نیستم این کار تکراری رو بکنم ... خواستم بگم که کار تو هم از نظر اون تکراری و مسخره می آد که در بی زبانی موندم و منظورم رو نفهمید ... نمی دونم از خنگی شونه یا چی که طرف رو داخل آدم حساب نمی کنن ولی فکر می کنن که دارن باهاش یه رفتار انسانی می کنن! یعنی ما امامزاده ایم یا اینا انقدر خنگن؟!

۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

آران


سلام

جعبه کرن فلکس رو از این کیسه در آورد و گذاشت توی اون یکی کیسه. بعد انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه دوباره از اون کیسه برش داشت و گذاشت توی این کیسه ... کوتاه و بریده گفت که در بحران روابط اجتماعی قرار داره. بعد انگار از حرفی که زده پشیمون شده باشه گفت که ولش کن ... آدم هایی هستند که هیچ وقت مستقیم درددل نمی کنن ... آران دختر خودساخته ایه. از اون آدم های پخته ای که بدون اینکه چیزی از زندگی اش بدونی می تونی بگی که آدم رنج کشیده ایه ... به همشهری گفته بودم که اذیتش نکنه ... ولی خب ... دختر زیباییه. فهمیده است. اهل فکر و مطالعه است. منطقیه و ... قبل از اینکه بگه هم می دونستم که بهش زیاد پیشنهاد می شه. ولی هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که هر پیشنهادی که رد می کنه براش کلی هزینه داره! راست می گه ... دوستان خوبی رو از دست می ده فقط به این خاطر که اون ها بیشتر می خوان و آران نمی خواد. نگرانه که دوستانش رو یکی یکی از دست بده. به احتمال چندتایی رو همینطور از دست داده ... پیشنهاد خاصی براش ندارم. شاید اولش باشه. دخترهای زیادی رو دیدم که تونستن این مطلب رو جا بندازن که دوست پسری ندارن و نمی خوان هم که داشته باشن. البته شاید برای هر آدم جدیدی باید دوباره جا بندازن. جو پر التهابیه ...
وقتی که یک رابطه خراب می شه، آدم های زیادی وارد می شن که تابحال احساساتشون رو خورده بودن. ولی دیگه لزومی به پنهان کردن احساساتشون نمی بینن. یعنی در واقع شرایط طرف رو نمی بینن و یا نمی فهمن که اون در این شرایط به یک دوست معمولی بیشتر از یک شریک زندگی نیاز داره ... فکر کنم دیدن این چیزها کار سختی باشه. از اینجا نه، ولی از پشت چشمان اون آدم ها باید کار خیلی سختی باشه.
به این فکر می کنم که لیاقت بیش از این ها رو داره ... نمی دونم چرا ولی بین دوستان و آشنایان من، دخترها لیاقت بیشتر از این ها رو دارند ... شاید چون من با دخترها راحت ترم و بهتر می فهممشون! شاید هم چون دخترها راحت تر درددل می کنن.

پیچ هرز

سلام

این روزها زیاد از جدایی ها می شنوم. انگار که جزیی از رابطه باشه! برای من نیست. همیشه با خودم فکر می کردم که اگر با قصد کوتاه مدت وارد یک رابطه بشم، خیانته. دوستی معمولی نیست، رابطه است! برای من اینطور تعریف می شه که بی انتهاست و محدودیتی هم در کار نیست. نمی فهمم آدم هایی رو که از همون ابتدا برنامه جدایی رو می ریزن! نمی فهمم چرا باید وارد رابطه بشن و دوستی معمولی شون رو به یک شراکت تبدیل کنن. نمی گم که از ابتدا خودت رو بند کنی و بدون شناخت کافی شریک زندگیت رو انتخاب کنی. حرفم اینه که اگر چیزی در رابطه هست که ابدی بودنش رو غیرممکن می کنه، چرا باید از دوستی معمولی فراتر بری؟! چرا باید فرصت ها رو از خودت و دیگری بگیری؟ آیا می شه اینطوری سکس رو توجیه کرد؟ برای من این سکس توجیه شده بدتر از بی بندباری ایه که بخاطر فرار از اون، بخوام وارد یک رابطه بشم ... نمی دونم ... تند می شم ... هراسناکم ... از این هم رابطه نابود شده بیزارم. فکر می کنم که اگر کسی چندین رابطه نابود شده داشته باشه، هیچ وقت نمی تونه به یک رابطه ابدی برسه. بنظرم دوستی کردن مثل یه پیچ می مونه. اگر مدام شل و سفتش کنی هرز می شه و دیگه هیچ وقت سفت نمی شه.