۱۳۹۱ دی ۱, جمعه

یلدا و دخترها

سلام

چند شب پیش با آرند و فردی رفتیم بازار کریسمس. آرند یه دختری رو آورده بود که تو مایه‌های دوست دخترش بود. در کل زیاد نمی‌شناسمش ولی می‌دونم که آدم موفقیه و خرش می‌ره. رییس یه شرکته و باقی زوایای زندگی‌اش هم به همین صورت جذابه. یعنی اینکه بنظرم طرفدار زیاد داره ولی زیر بار رابطه نمی‌ره. دختره معمولی بود. یعنی در نظر اول.
در طول گشت و گذار بنظرم اومد که زیادی با من صمیمی شد و چندین صحنه پیش اومد که ما عقب می‌اومدیم و آرند و فردی جلو. اولش فکر کردم که اتفاقی بوده. ولی بعدش بنظرم اومد که از قصد این کار رو می‌کنه. بنظرم شگرد جالبی اومد. اینکه به آرند می‌فهمونه که اگه حواسش بهش نباشه می‌ره با یه پسر جوون‌تر ... فکر کنم راز اینکه تونسته آرند رو نگه داره در همینه ... از هوشش خوشم اومد.

امشب جشن کریسمس موسسه بود. هر کسی باید برای یکی از همکارها چند تا عکس پیدا می‌کرد و باقی با دیدن عکس‌ها حدس می‌زدن که طرف کیه. من باید سونیا رو تصویر می‌کردم. متاسفانه در فشار کاری بودم و زیاد وقت نداشتم که چند تا عکس درست و حسابی جور کنم. این بود که اولین چیزهایی که به ذهنم رسید رو تصویر کردم. یه عکس از دستگاهی که باهاش کار می‌کنه. یه عکس از تور والیبال چون تفریحش والیباله و یه عکس از یه شلوار جین دخترونه چون همیشه جین به پاشه.
وقتی داشتم عکس‌ها رو انتخاب می‌کردم فکر کردم که شاید این شلواره بد بشه. بخصوص که سونیا دختر خوشگلیه و همچین چشمگیره. اینه که ممکنه برای دیگران تداعی‌گر چیز دیگری باشه. ولی گفتم که. فشار کاری و به خودم گفتم که سخت نگیر و بده بره ... امشب وقتی عکس‌ها رو نشون دادن سر عکس‌های سونیا یه پچپچی اومد. بیچاره خودش هم جا خورد! من هم! اینکه عکس اون شلوار برای باقی تداعی‌گر یه تصویر سکسی بوده یا نه بیشتر به نگاه دیگران ربط داره تا به عکس. یا چی؟!
نمی‌دونم. به هر حال ناراحتم و امیدوارم که اون انقدر ناراحت نشده باشه!

خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن

غم دل چند توان خورد که ایام نماند
گو نه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن

مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که برو
رحم آنکس که نهد دام چه خواهد بودن

باده خور غم مخور و پند مقاد مینوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن

دست رنج تو همان به که شود صرف بکام
دانی آخر که بناکام چه خواهد بودن

پیر میخانه همی خواند معمایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن

بردم از ره دل حافظ بدف و چنگ و غزل
تا جزای من بدنام چه خواهد بودن




۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

تراکتور

سلام

اینکه دیشب نخوابیدم هیچ ربطی به اینکه کلی کار مهم دارم، نداره. اینی هم که 32 ساعت بدون وقفه کار کردم هم هیچ ربطی به اهمیت پروژه نداره! همه اش بخاطر اینه که بازده کاریم پایینه! مشکلم دیسیپلین وسواس بیش از حده! یعنی انقدر می خوام همه چیز رو دقیق انجام بدم که آخرش به هیچ کاری نمی رسم. جالب اینه که وقتی هم یه ایده به ذهنم می رسه هیچ جوره بررسی اش نمی کنم. از همون اول عمل و اونم با درجه آخرش! یعنی برای اینکه جوابم یک رقم اعشار دقیق تر بشه چندین ساعت محاسبات رو کشش می دم ولی به این فکر نمی کنم که در کل این روش تا دهگانش خطاست! بازده ام در حد معده گاوه! و حتی کمتر!!!
این کار شبانه روزی هم بنظرم یه مکانیزم دفاعی ناخودآگاهه. ناخودآگاهم که تابحال خودش رو خیلی خفن می دونسته نمی تونه با این موضوع کنار بیاد که بازده اش کمه. اینه که الکی شلوغش می کنه که بگه کار زیاد و مشکل از اون نیست. کور خوندی عمو. فهمیدم.