۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

یکی من رو بگیره

سلام

کردبچه گفت که راه چاره زنگ زدن به خود پروفسوره. خودم می دونستم ولی جرات نمی کردم. خدا این نظام وظیفه رو از ما نگیره که مجبورم کرد. زنگ زدم به پرفسور. منشی اش برداشت و گفت که چی می گی؟ حرف حسابت چیه؟ مثل بچه آدم درخواست بفرست پرفسور بررسی می کنه دیگه. مهمل بافتم که سوال فنی دارم و ... پرفسور که گوشی رو برداشت زبونم بند اومد. همچین گره خورد ته گلوم که نفسم بالا نمی اومد. تند و بریده یه چیزایی بلغور کردم که خودم هم نفهمیدم چی بود! ... پروفسور بود ولی ها ... همچین با طمانینه و متانت حرف زد که آروم شدم. خودش بنده خدا سوال می کرد و من هم جواب می دادم ... دیروز درخواست رو براش میل کردم ... حالا از اون موقع خیال پردازی هام شروع شده ... هنوز هیچی نشده می رم خونه نشون می کنم ... خلم والله

هیچ نظری موجود نیست: