۱۳۹۳ اسفند ۴, دوشنبه

خودشيفتگى

سلام

يه چيزهايى هستن كه آدم درمورد خودش مى دونه، يه چيزهايى هم هست كه نمى دونه. در كل اين دانش كمكى كه به آدم نمى كنه هيچ، عذاب رو هم به بدبختى هات اضافه مى كنه.
بنده خودشيفته هستم! يعنى در اين حد كه خودم رو هنوز كه هنوزه بعد ٣٠ سال زندگى دوست دارم و مى پرستم. براى روشن شدن مطلب فكر كنم كفايت كنه اگه بدونى كه خدا رو ١٠ سال پرستيدم. حالا اينكه مى دونم كه خودشيفته هستم شده برام عذاب. همش فكر مى كنم كه اگه نمى دونستم چه حالى مى كردم. عشق دنيا رو مى كردم و با خيال راحت سر مردم غر  مى زدم. از اون بالا چنان نگاهى به ملت مى كردم كه عقاب به كرم نمى كنه. والله بخدا ... تمام شادى و تفريحم حروم شده. تا از خودم تعريف مى كنم و به كار ملت گير مى دم يادم مى آد و بعضى اوقات هم يادم مى آرن كه خودشيفته ام. يعنى اينجاست كه شاعر بايد مى گفت: آن كس كه نداند و نداند كه نداند، هم اوست كه حال و قدر خويش بداند.

هیچ نظری موجود نیست: