سلام
چند وقتی هست که از جریان ساختمان پلاسکو می گذره. با دوستان ایرانی که صحبت می شه، خواه ناخواه موضوع رو می برن به اون سمت و دوست دارند در موردش نظر بدن و نظر من رو هم بدونن. من ولی هیچ علاقه ای به اینکه این موضوع رو تحلیل کنم و یه سری رو محکوم، ندارم.
همه چیز برام خیلی آشنا می آد. یاد زمانی می افتم که اصرار داشتم یادداشت های عامه پسند بنویسم و حسرت وبلاگ های پرخواننده رو می خوردم. یاد وبلاگ نویس هایی که تک تک وقایع و آدم های زندگی شون رو به شکل موضوعات وبلاگی می دیدند و همش تو نخ این بودن که چطور یک یادداشت پرخواننده بنویسند. یاد کسانی می افتم که بازیچه یا به عبارتی قربانی این یادداشت ها می شدند و غیره و غیره ...
از یادآوری این خاطرات چندشم می شه. حالم بهم می خوره. فکر می کنم که جماعتی به خودشون فشار آوردن و کلی رو خودشون کار کردن که از حادثه ای ناراحت بشن. تا بتونن یک یادداشت پرسوز و گداز بنویسن و بفرستن توی شبکه های اجتماعی. نمی دونم چطور می تونن بین اون احساسات پرسوز و گداز و احساس شعف از دست به دست شدن نوشته هاشون، تعادل برقرار کنن.
انگار که لباس سیاه تنمون کنیم و گریان بریم تو مراسم عزاداری ملت خرما بفروشیم. گرون هم بفروشیم، که پول خوبی زده باشیم به جیب.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر