۱۳۹۵ بهمن ۹, شنبه

خرما، کیلویی خداتومن!

سلام

چند وقتی هست که از جریان ساختمان پلاسکو می گذره. با دوستان ایرانی که صحبت می شه، خواه ناخواه موضوع رو می برن به اون سمت و دوست دارند در موردش نظر بدن و نظر من رو هم بدونن. من ولی هیچ علاقه ای به اینکه این موضوع رو تحلیل کنم و یه سری رو محکوم، ندارم.
همه چیز برام خیلی آشنا می آد. یاد زمانی می افتم که اصرار داشتم یادداشت های عامه پسند بنویسم و حسرت وبلاگ های پرخواننده رو می خوردم. یاد وبلاگ نویس هایی که تک تک وقایع و آدم های زندگی شون رو به شکل موضوعات وبلاگی می دیدند و همش تو نخ این بودن که چطور یک یادداشت پرخواننده بنویسند. یاد کسانی می افتم که بازیچه یا به عبارتی قربانی این یادداشت ها می شدند و غیره و غیره ...
از یادآوری این خاطرات چندشم می شه. حالم بهم می خوره. فکر می کنم که جماعتی به خودشون فشار آوردن و کلی رو خودشون کار کردن که از حادثه ای ناراحت بشن. تا بتونن یک یادداشت پرسوز و گداز بنویسن و بفرستن توی شبکه های اجتماعی. نمی دونم چطور می تونن بین اون احساسات پرسوز و گداز و احساس شعف از دست به دست شدن نوشته هاشون، تعادل برقرار کنن.
انگار که لباس سیاه تنمون کنیم و گریان بریم تو مراسم عزاداری ملت خرما بفروشیم. گرون هم بفروشیم، که پول خوبی زده باشیم به جیب.

هیچ نظری موجود نیست: