۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه

آرزوهای بی‌سرانجام

سلام
در کل من از ابتدای زندگیم تا بحال همیشه در وهم و خیال بودم. یعنی تو بگو قهرمانی باشه که من خودم رو جاش نذاشته باشم و نخواسته باشم که بهش برسم ... در این حد که یه مدت به فوتبالیست‌ها حسودیم می‌شد که اونا فوتبالیست شدن و من نشدم!
همچنان هم ادامه داره قضیه ... دیگه داره کم کم خطرناک هم می‌شه! چون همچین یه مقداری گنده شدم و آرزوهام هم گنده‌تر شدن و دیگه دارم براشون حسابی خرج هم می‌کنم. یعنی من یا یه پخی می‌شم یا می‌شم از این دیوونه‌هایی که با خودشون حرف می‌زنن و ادعای امام زمانی می‌کنن (که البته این ادعا رو من خیلی وقت پیش کردم). من یک سال پیش می‌تونستم این درس کوفتی رو تموم کنم و مدرکم رو بگیرم. ولی بس که در وهم و خیال دانشمند شدن هستم و فکر می‌کنم که عن‌قریبه که با اختراعم دنیا رو تکون بدم، هی با این ایده‌های کذایی‌ام ور رفتم و ور رفتم تا شدم اینی که نمی‌بینی ... حالا به جایی رسیدم که مجبورم روز تعطیل بیام اینجا بشینم پشت کامپیوتر و کار کنم که ... الله اکبر ... حالا تو بگو انقدری هم که زور می‌زنم ای‌کاش دو میلیمتر هم شانس داشتم ... در این حد که طرف اومده بهم می‌گه که اون برنامه‌ها بود که داری باهاش کار می‌کنی و بخاطر همین پروژه‌ات هم یادش گرفتی ها ... خب ... اون لیسانسش تا آخر سپتامبر تموم می‌شه و ما هم دیگه نمی‌خریمش! ... ای تو روحت.
هر غلطی که از صبح کردم رو باید تکرار کنم چون یه اشتباه کوچولویی کردم که به حول و قوه الهی اثرش همچین بزرگ بود ... آخه من نمی‌فهمم این دنیای بدون تناسب چرا باید دیگه ادعاش هم بشه که منظمه ... پس کی قرار که نوبت برعکسش برسه که کار کم نتیجه زیاد بده؟! هان؟!



پی‌نوشت: فکر کنم مشکل نظر گذاشتن درست شده باشه! ممنون می‌شم اگه امتحان کنین :)

۲ نظر:

Ehsan گفت...

testing, 1, 2 ,3
:)
it seems to be working
:D

عماد گفت...

good, nice, fine
thank you very much
:)
I like you very much
اگه لاو می‌نوشتیم فردا پس‌فردا برامون حرف در می‌آوردن ... ولی نمی‌شه که ... این لایک جور در نمی‌آد. لاو هم ضایع است ... یه چیز متناسبی برای این وسطش ندارین؟