۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

خودزنی

سلام

شاید خیلی زودتر از اونچه که فکر می‌کردم برگشتم … یه چیزی هست که مدام هلم می‌ده … می‌گه اگه خودت می‌گی که باید مردم درست بشن تا حکومت هم درست بشه، خب بسم‌الله … دیگه روی یکی دو نفر تاثیر گذاشتن رو که از ایران بهتر می‌تونی! … خب … چجوری؟ من می‌ترسم که خودم تو اون جامعه جذب بشم … ملت به چی من گوش می‌دن آخه … تجربه هم نشون داده که در برابر اون قشری که می‌خوای روشون تاثیر بذاری لال لالی … بهشون که می‌رسی آوار بدبختی‌هاشون چنان می‌ریزه سرت که حتی نمی‌تونی سلامشون بدی … تو با اینکه خودت شرایط اون‌ها رو نداشتی یه مشکل اساسی داری … انقدر اساسی که می‌ترسی بهشون نزدیک بشی … به فرض هم که تقصیر تو نبوده که این فرض رو خودت هم نمی‌تونی هضم کنی … مشکل چیز دیگه است عزیز من … شما می‌خوای بری به اون راهی که ته‌اش موفقیت خودته … پی عشق و حال خودت … نه قربون … هیچ عیبی هم نداره … تو هم حق داری … همینکه مردم‌آزاری نمی‌کنی خوبه. خب تو هم زحمت کشیدی تا به اینجا رسیدی. حالا هم می‌خوای حالش رو ببری … حق با خودته … فقط دیگه برای من از این افه‌ها نیا … تو با همینی که هستی می‌تونستی خیلی بیشتر به درد مردم و مملکتت بخوری … ولی فکر کنم زودتر از اونی که فکر می‌کردیم برگردی … یا شاید هم هیچ وقت برنگردی! … فکر کنم همین بشه … من که خفه نمی‌شم … پس یا باید به حرفم گوش بدی یا اینکه یه کاری کنی که من این همه تناقض رو بین حرف و عملت نبینم … شاید هم هیچ وقت برنگردی …

هیچ نظری موجود نیست: