۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

این کریسمس دوست داشتنی

سلام

شاید باورت نشه … اما کریسمس داره پیوند می‌خوره به روحم. به همون جایی که نوروز بهش پیوند خورده … هنوز اونقدرها برام شیرین نیست، ولی مثل نوروز منتظرشم … فکر می‌کنم که این سومی بود. سومین کریسمسی که همه دور هم جمع شدیم. از همه جای این غربت اومدیم دور یک درخت جمع شدیم. به همدیگه کادو دادیم و از همدیگه کادو گرفتیم. شادی بچه‌ها رو دیدیم که داشتن کادوهاشون رو باز می‌کردن … با هم بازی کردیم. با هم خوردیم و نوشیدیم و … یه تکرار مسرت‌بخشه … یه چیزی که توی زندگی فرنگ کم داری … باورت نمی‌شه اگه بگم اینجا برای ما یه اتاق که توش حس خونه واقعی رو داشته باشیم یه آرزویه … یه خونه کوچیکی که فرش داشته باشه. مبل داشته باشه. حتی پرده داشته باشه. مهم نیست از چه جنسی و یا با چه قیمتی. منظورم اون روح یک خونه است. یک جایی که درش سکون باشه و نه حرکت … ما ها عادت کردیم که همیشه در حرکت باشیم. هیچ جایی رو اونقدری سفت نچسبیم که نشه ازش برید … ما اینجا به بریدن عادت کردیم … یعنی عادتمون دادن … اینکه وسایل خونه‌ات رو یه جوری بچینی که بشه در عرض چند ساعت همه رو جمع کرد … اینکه بتونی در عرض یکی دو روز تصمیم بگیری که بری یه شهر دیگه، یه محیط دیگه و یه آدم‌های دیگه … آره. به همه این‌ها عادت کردیم … اونقدری همه چیز در جریانه که اون حس خونه رو از یاد بردیم … می‌دونی خونه کجاست؟ اگر از من چهارسال پیشم می‌پرسیدی با یه پوزخند جواب می‌دادم، نیاوران … اما نه … خونه اونجاییه که ساکنه … انقدر ساکن که مطمئنی هیچ چیزی تکونش نمی‌ده … یه جای مطمئن. یه جایی که وقتی واردش شدی مطمئن باشی که خب، دیگه اینجا اضطرابی نیست … خانه یعنی سکون … یه دکمه توقف برای این جریان پرشتابی که توش افتادیم!
بنظرم این یک نیازه که از درون ما می‌جوشه … ما این خانه رو می‌جوییم. ما در تمام سال زیر فشار اضطراب و هیجان و هزار فشار روحی دیگه تاب می‌آریم به عشق همین خونه … کریسمس پاسخیه به این نیاز من … نیازی که با سالی یک بار ایران رفتن ارضا نمی‌شه … همینه که انقدر زود به درونم رسوخ کرده و جزیی از جانم شده … همینه که انقدر دوستش دارم و فکر می‌کنم که این کریسمس برای من حکم نوروزی رو داره که همه رو دوباره دور هم جمع می‌کنه … راضی‌ام … از اینکه دو بار در سال نوروز دارم خیلی راضی‌ام :)

هیچ نظری موجود نیست: