۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

کودکی یعنی سنجیدن همه کس با خود و این همه کس یعنی خانواده ...

سلام

مدتیه که عاشق شدم. عاشق خانواده ام! برای خودم خیلی عجیبه. خیلی. خیلی. بسیار ... خواهرم رو دوست دارم. مادرم رو و حتی پدرم رو. برادرم رو هم دوست دارم ... چرا تابحال اینطور نبوده؟! ... نمی دونم. شاید بخاطر اون تصور آرمانی من ... من هیچ وقت آدم های دیگه رو نفهمیدم. هیچ وقت هم نخواستم که بفهمم ... بیست و اندی سال مقاومت کردم. تا بالاخره شکستم. من مجبور شدم که آدم های دیگه رو هم بفهمم. هنوز مقاومت می کنم. ولی دارم کم کم می فهممشون. هنوز مشکل دارم باهاشون. ولی کم کم می فهممشون ... از اون روزی که فهم در من بیشتر شد خانواده ام رو بیشتر دوست دارم ... نمی فهمی چی می گم؟! مهم نیست. مدت هاست که دیگه علاقه ای به توضیح دادن ندارم. هر چی بیشتر توضیح بدی بیشتر سوال مطرح می شه. پس بذار بمونیم تو همون سطحی که هنوز می تونیم همدیگه رو تحمل کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: