سلام
بچه که بودم یه وقتایی هوس میکردم که بزنم پس کله رفقیم و در رم. میزدم و در هم میرفتم. رفیق بندهخدا هم که لابد روی رفاقت ما حساب کرده بود کلی طول میکشید که دوزاریاش بیفته که از کجا خورده. این بود که کلی عقب میافتاد و هر چی میدوید دیگه به من نمیرسید. شروع میکرد به داد و بیداد کردن و زمین و زمان رو فحش دادن ... حس پیروزی خیلی شیرین بود!
تنها مشکل اینجا بود که این یه هوس بود. من سالی یه بار این هوس رو میکردم و نمیخواستم که همیشه این بازی پسکله رو ادامه بدم. ولی نمیشد این رو حالی رفیق عزیز کرد. اون میخواست تا وقتی که خودش پیروز نشده این بازی رو ادامه بده ... نتیجهاش میشد دویدنها و پسکله زدنهای پی در پی ... دوستی ما در طی تمام سال تحصیلی در پسکله خلاصه میشد!
این بازی هنوز هم با رفقام ادامه داره ... تنها فرقش اینه که وارد گفتمان شدیم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر