سلام
نتیجه مقاله با ۹۶ ساعت تاخیر اومد. قبول شد! خوشحالم. خیلی. یه مسرت مستمری دارم که هر چی میگذره بیشتر میشه. فردا به توماس و پیتر خبر میدم. برام خیلی مهم بود که یه هیئت داوری در مورد کارم و نتیجهاش تصمیم بگیرن. حالا دیگه فکر نمیکنم که این همه مدت وقتم به بطالت گذشته. اگر همه چیز خوب پیش بره، نتیجه کارم رو میگیرم … خیلی خوشحالم. از این خوشحالم که بالاخره یاد گرفتم که از دوستان و آشنایانم کمک بگیرم. از برادرم. از احسان. از نیما و حتی از خود پیتر. حتم دارم که نسخه اولیه قبول نمیشد و بدون کمک بچهها به جایی نمیرسید … میخوام خدا رو شکر کنم … اگر اینجا کنج من باشه مسخره است که از نوشتن این جمله بهراسم … خدایا خیلی متشکرم! … باید توی دو ماه آینده مقاله رو کامل کنم و براشون بفرستم. تازه کارم شروع میشه. باید بطور مستقل برم سئول و ارائهاش بدم. یه حساب سر انگشتی که کردم حداقل ۱۵۰۰ یورو خرجشه. اگر که هتل ارزون بگیرم و فقط سه چهار روز برای کنفرانس بمونم. باید گیر بدم به دانشگاه که کمکم کنن … اگر موفق بشم افتخار بزرگیه. برای من. خب معلومه که افتخار یه امر نسبیه … فکر کنم از خوشحالی به یاوهگویی افتادم …
پریروز رفتم ریحان رو گرفتم. اسمش رو گذاشتیم ریحان. خودش هم موافق بود. خوشبو، خوش طعم. سبز و قرمز. سرخیاش رنگ کهنگی داره. یه کهنگی همراه با اصالت. بوش آدم رو مست میکنه. طعماش با اینکه تلخه ولی خوشاینده. غرور داره و سرش رو بالا میگیره. هیچ وقت آویزون نمیشه. ریحان جنس نداره. نه مرده و نه زن … فقط یک سازه … ریحان رو خیلی دوست دارم. دوست دارم که دستم بگیرمش و با هم راه بریم. همدیگه رو خیلی خوب میفهمیم. هر چی میگذره بیشتر به هم پیوند میخوریم … این روزها دارم پرواز میکنم … نمیخوام به گذشته و آینده فکر کنم … فقط میخوام پرواز کنم :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر