سلام
دیشب اینجا پارتی بود. تا ۲۳:۳۰ موزیک زنده اجرا کردن و بعدش هم به گفت و گو پرداختن ... اینکه میگم گفتگو فکر نکنی که چهار پنج نفر دور هم جمع شده بودن و بعد رقص و پایکوبی یه مافیایی هم زدنها ... نه، ابعاد پارتی یه چیزی تو مایههای هزار نفر بود! ... در کل آلمانیها اینطوری پارتی میکنن. ده هزار نفر هم که باشن یه موزیکی هست و یه آبجویی و ملت هم گروه گروه با هم حرف میزنن.
شاید به همین دلیله که اغلبشون میتونن خوب حرف بزنن. یعنی تو خیلی راحت یه کسی رو پیدا میکنی که بشه از صحبت کردن باهاش لذت برد ... من این همه سال با ایرانی جماعت مراوده داشتم انقدری آدم منطقی ندیدم که بین آلمانها میبینم ... حالا اسمش رو بذاریم از خودباختگی و خودکوچکبینی و یا هر چیز دیگه ... به واقع تفاوتها خیلی زیاده ... همهاش بهتری و بدتری نیست ولی بعضی جاها تفاوتها معنا دارن!
نمیدونم. این رسمی که ماها داریم که توی پارتیها سریع همه چیز رو شلوغ کنیم و بپریم رو سر و کول هم و در کل وقت رو فیزیکی بگذرونیم رو اگر بذاری در برابر رسم اینها که وقتشون رو فکری میگذرونن ... قرار نیست تو یه پارتی مسایل کشور رو حل کنیم ولی به دقت منظورم همینه که الآن طرف ایرانی به من میگه که برو بابا. اومدیم یه دقیقه پارتی، صفا کنیم و حالش رو ببریم. دیگه اینجا هم بشینیم حرف منطقی بزنیم! نه، قضیه اینه که ماها از منطق فراری هستیم و آلمانها به استقبالش میرن ... همینه که نظاممون هم منطقگریزه، دینمون هم همینطور و وُ و وُ و ....
باید در مورد این تفاوتها فکر کرد ... اینکه وضع ما اینه و وضع اینا این، از همین تفاوتها است.
پینوشت ۱: شاید فکت بیفته اگر بگم تو آلمان چند درصدشون مذهبی هستن! حالا اگر از این بگذریم که حزب مذهبیشون، با انتخاب اکثریت، قدرت رو در دست داره، من خودم تعجب میکنم از این همه آدمی که به خدا معتقدند! اون هم در تمام سطوح جامعه. یعنی از پایین تا بالا و از چپ تا راست و از سطح تا عمق! حالا مذهبی که میگم نه اینکه حتمی برن کلیساها. نه، یعنی اینکه میگن ما به این چیزها، با یه سری تغییرات، اعتقاد داریم و به کلیسا هم کمک میکنیم.
پینوشت ۲: یکی از نشانههای آزادی عقاید در این جامعه گوناگونی عقاید مردمشونه! تازگیها برام جالب شده که ازشون درباره خدا بپرسم. اینکه درباره مرگ و بهشت و جهنم چه فکری میکنن. حیرتآوره. هر کدوم یه فلسفهای دارن. کسی بهشون چیزی رو دیکته نکرده. تعالیم مذهبیشون بیشتر تشویق به تفکره. اینطور نیست که بهشون بگن اینطوریه یا اونطوریه. معلم تشویقشون میکنه که درمورد این موضوع فکر کنن. اینه که هر کدوم به یه فلسفهای رسیدن. شاید از این به بعد هر بار فلسفهی یکیشون رو اینجا نوشتم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر