۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

فلسفه توماس

سلام

توماس معتقده که خدا یک ناظر بیرونیه. کسی که هیچ دخالتی در این دنیا نمی‌کنه و فقط همه چیز رو نظاره می‌کنه. معتقده که خدا همون وجدان و وجدان ما همون خداست. با اون فلسفه عرفانی ما متفاوته که از خدا آمده‌ایم و به خدا هم باز می‌گردیم. نه، حرفِ جزیی از خدا بودن و از خدا آمدن نیست. خودِ خودِ خدا.
می‌گه که هر کسی بعد از زندگیش خودش، یعنی وجدان خودش، در این مورد تصمیم می‌گیره که آیا آدم خوبی بوده یا نه. می‌گه که هر کسی باید تصمیم بگیره که آیا درست زندگی کرده یا نه. اگر گفت که بله درست بوده، در آرامشه. و اگر گفت که نه باید اونطور زندگی می‌کردم و ای کاش این کارها رو می‌کردم، در عذابه. به بهشت و جهنم به اون صورت اعتقاد نداره و می‌گه که همین احساس تو نسبت به زندگی‌ات رو می‌شه اونطور تعبیر کرد.
نکته جالب اینه که وجدان تو خداست. بنابراین اگر گفت که درست زندگی کرده دیگه تمومه. اگر وجدان یک دزد بعد از این مرگش گفت که کارهایی که کرده درست بوده، دیگه در آرامشه. خودشه که باید در موردشون تصمیم بگیره. اگر گفت که  من از ابتدا می‌خواستم در زندگیم این کارها رو بکنم و موفق هم شدم که انجامشون بدم، در آرامشه. در مقابل ممکنه من می‌خواستم دنیا رو نجات بدم و سعی هم کردم ولی موفق نشدم. اگر وجدان من بگه که ای کاش اونجا اون کار رو می‌کردی و ... من در عذاب خواهم بود.



پی‌نوشت: توماس هم‌خونه‌ایمه. یه دانشجوی ۲۶ ساله. آدم منظم و مثبتیه. خوب درس می‌خونه و خوب هم زندگی می‌کنه ... این رو نوشتم که بعدهایی که به این نوشته برگشتم یادم بمونه این، کدوم توماس بود!

هیچ نظری موجود نیست: