۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

توپ دولایه

سلام

چند روز پیش توماس یه قرار ملاقات برام فرستاد که بشینیم همفکری کنیم درباره صندلی ... بنده خدا موضوع دکتراش صندلی ماشینه! ... ای کوفت. باز از تو بهتره که هنوز موضوع نداری! ... خلاصه اینکه یه جوری گفت که انگار وظیفه منه و انگار نه انگار که یه خواهش دوستانه است. خلاصه اینکه از این موضوع کمی دلگیر شدم ... به هر حال رفتم سر قرار و کلی هم ما رو معطل کرد. در واقع بی‌برنامگی‌اش بیشتر کفری‌ام کرد و از اینکه سه ساعت همینطوری تلف شد کلی نابود شدم ... ولی صدام در نیومد. از این تیریپ‌های ایرانی‌بازی که مراعات بکن و چیزی نگو و صبر کن و صبر کن تا یه دفعه‌ای بترکی و بزنی تو سرش و نابودش کنی و ... بعد از اون رابطه‌مون بدون اینکه چیزی گفته باشم کمی تیره و تار شده. از اون موقع دارم فکر می‌کنم که اگر به روش خودشون خیلی رک بهش می‌گفتم که بی‌برنامه‌ایه و داری وقتم رو تلف می‌کنی، می‌فهمید و عذرخواهی می‌کرد و منم وقتم تلف نمی‌شد و بعدش هم ازش به دل نمی‌گرفتم و همه چیز هم خوب بود!
این عادت رو باید ترک کنم. چند لایه بودن و مراعات کردن اینجا جواب نمی‌ده. طرف نمی‌فهمدت. نمی‌دونه چه انتظاری ازش داری. اینه که مدام خلاف انتظارت عمل می‌کنه و تو رو سرد و سردتر می‌کنه. این سرد شدنت رو ولی می‌فهمه و یهو می‌بینی که دیگه باهم رفیق که نیستین هیچ، همکار هم نیستین!

هیچ نظری موجود نیست: