۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

بت خنگ

سلام

یک سال پیش می‌رفتم سر کلاس می‌نشستم و به حرف‌های اساتید محترم و دانشجویان دکتراشون گوش می‌دادم که چی می‌گن. همیشه فکر می‌کردم که اوهو طرف چه بت گنده‌ایه و چقدر پره و ... حالا می‌فهمم که بنده‌های خدا لب مرز بودن! حالا بعد از یه سال که خودم لب مرز برای بچه‌های مردم یه چیزایی رو توضیح می‌دم و امیدوارم که کسی سوال بیجایی نکنه که توش بمونم، می‌فهمم که همه اون بت‌ها پوشالی بودن. همه‌اش مدیریت و روانشناسیه! اینکه یه جوری نشون بدی که انگار خدای قضیه‌ای و همه‌اش سوال کنی که دیگه کسی جرات نکنه ازت سوال کنه ... البته شاید یک سال دیگه، بعد از اینکه یه موضوع رو ده بار توضیح دادم دیگه یه بت بشم. این نگرانم می‌کنه. می‌ترسم از اینایی بشم که همش سر دانشجوهای بنده خدا غر می‌زنن ... آدم خیلی زود فراموش می‌کنه! نمی‌دونم این همکارم زمان دانشجویی‌اش چطور آدمی بوده. آدم باهوش و خفنیه. هیچ بعید نیست که به واقع از این دانشجوهایی بوده باشه که با یک بار توضیح همه چیز رو می‌گیرن و چیزهای دیگه رو هم ازش استنتاج می‌کنن. شاید اینطوری بوده که همین انتظار رو هم از دانشجوها داره. خب، خدا رو شکر که من اینطور نبودم. فکر نکنم یادم بره که خودم چه خنگی بودم. امیدوارم!

هیچ نظری موجود نیست: