سلام
استاد دفعه قبل گفته بود که به به، حالا دیگه مثل قطاری میمونه که افتاده رو ریل و باید بریم جلو. کلی ذوق کردم و گفتم که دیگه هنرمند شدم. ولی لامصب از اون موقع نمیدونم چی شده که جلو که نمیرم هیچ، عقب هم میرم.
در کل دیگه سیم دوم رو نمیتونم بزنم. همش زیر سر این مشتاقه. خیلی جادار و باز بود، برداشته سیم چهارم هم اضافه کرده. حالا دیگه یه انگشت که میزنی همه سیما با هم میلرزن ... الآن چند هفته است که برگشتم عقب و نمیدونم انگشتام رو کجا بذارم! خلاصه اینکه دفعه قبل که استاد مسیر قطار رو مشخص کرد هیچ فکر نمیکرد که ما دنده عقب بریم. از حالا دارم روی توضیحاتی که هفته بعد بهش میدم کار میکنم ... لامصب درست سر کنسرتش هم این استکبار و دوستاش چنان استرسی به ما دادن که نشستیم به کار و کنسرت استاد رو هم نرفتیم.
چند روزه دارم فکر میکنم که کلاس رو بپیچونم. ولی میترسم که این پیچ شروعی بشه برای پایان. از ریحان شرم میکنم. بریم حداقل استاد کمی بزندش دلش وا شه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر