سلام
زندگی یعنی این. یعنی اینکه یه روز تعطیل از خواب پاشی. صبحونه مربای گل بخوری. دوچرخهات رو برداری و به عشق کباب ۲۰ کیلومتر بری تا شهر. تو راه از مزرعه گلهای زرد رد بشی و با خودت بخونی و پرندهها بخونن و برگها برقصن و گلهای قاصدک جامه بدرن و چقدر این کلمه را دوست دارم ... مزرعه ... مزرعهی گلهای زرد.
زندگی یعنی همین. یعنی اینکه بیست و چندی کیلومتر بری و رستوران بسته باشه و بری رستوران دوم و اون هم بسته باشه و همینطور سومی و ... بعد بری یه غذای آلمانی بخور و آبجو ... زندگی یعنی همین ... یعنی اینکه بعدش با پدرام بری باغ انگلیسی و از زندگی حرف بزنی و ازدواج و ... یعنی اینکه کنار دریاچه آبجو بخوری و به غازها غذا بدی و در مورد فرهنگ ایرانی و آلمانی حرف بزنی ...
بعدش سوار دوچرخه بشی و چند کیلومتر دور خودت بچرخی تا اثر آبجو بپره و راه خونه رو پیدا کنی و ... و چقدر این کلمه را دوست دارم. مزرعه. مزرعه گلهای زرد ... و همینطور پا بزنی. از بین مزرعه گلهای زرد. از توی مزرعه بلالهای کوچک. از بین قاصدکهای سفید و درختهای با گل سفید و دشتهای سبز و خورشید ... و خورشید پهن بشه رو تو ... انگار که میخواد به همه بگه. ببینین. زندگی یعنی این ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر