سلام
یه اضطراب بیمارگونهای گرفتم که به زودی اخراجم میکنن ... پروفسور رو که میبینم تو چشماش میخونم که میخواد بندازدم بیرون ... همش تقصیر این عجوزه دایملریه و البته لوتز ... نمیدونم چرا انقدر وحشیانه بهم میتازن ... موهام رو بلند کردم و پشت مو گذاشتم. یه سیبیل هم زدم تنگش ... شاید که این دفعه حرمت سیبیل رو نگه دارن.
در کل از کار صنعت خوشم نیومد ... زیادی غیرانسانیه ... یعنی اینکه میدونستم غیرانسانیه ولی نه دیگه تا این حد ... برام سخته ... یعنی اگه حرومزاده نباشی برات سخته. باید مدام حواست باشه که سرت کلاه نذارن یا تو پاچهات نکنن ... برای حرومزادهها ولی خوبه. برای اونایی که بطور خودکار ملت رو میگان مناسبه.
خلاصه اینکه وضعیت اسفباره ... از اون طرف هم زندگی داره ما رو میگاد ... در کل دقت کردی که همه چی یهو میریزه سرت ... من که نبودم ... نمیدونم کی ولی یه حرومزادهای تو فرم نظرخواهی خلقت نوشته، همه چی عالیه فقط یه کم وقت گاییدنش رو بیشتر کنین.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر