۱۳۹۲ مرداد ۵, شنبه

آینده گذشته حال

سلام

چند وقتیه که بوی پیر شدن به مشامم می‌رسه ... حالا نه اینکه با موهای سفید روی نیمکت یه پارک نشسته باشم و به عصام تکیه داده باشم ... ولی دیگه جوون نیستم! دیگه حوصله رقابت کردن ندارم ... حوصله رشد و ترقی ندارم ... آرزوهای بزرگ و دست‌نیافتنی ندارم ... بیشتر دنبال آرامشم ... از شور و شوق جوونی‌ام خسته شدم ... می‌خوام آروم بگیرم ... نه می‌خوام به فردا فکر کنم و نه به خاطرات دیروز ... می‌خوام لم بدم روی مبل و به حال فکر کنم ... همین ... جالبه که تمایل خیالاتم یه مسیر برعکس رو طی می‌کنه ... از آینده شروع شد و به احتمال به گذشته ختم می‌شه!

هیچ نظری موجود نیست: