۱۳۹۳ شهریور ۱۵, شنبه

فصل سوم

سلام

نمی دونم چی شد که چند روزیه به وبلاگم فکر می کنم. به زندگی گذشته ام که حالا بیشتر دوستش دارم. یه جورایی از اون گذشته ای که بودم راضی ام ... در کل متوجه شدم که آدم راضی ای هستم. از حال و آینده هم راضی ام. آدم خرافاتی ای هم هستم. ربطش انگشتمه که دو ضربه به میز می زنه و یه خارش هم به باسن!
آهان. داشتم می گفتم که تو فکر وبلاگم بودم که امروز با استاد بحث وبلاگ و فیس بوک شد. یادداشت خرس هم تیر آخر رو زد و اینگونه شد که قلم به دست می گیرم و فصل سوم زندگی ام را می نگارم. باور کن! خودم هم باور نمی کنم. در واقع اینکه من موسیقی رعنا رو می سازم و بعدش هم در دل مونیخ می نوازمش رو بیشتر از این قلم و فصل سه باور می کنم.

هیچ نظری موجود نیست: