۱۳۹۴ فروردین ۴, سه‌شنبه

اسب سوار

سلام

پدر و مادرم دو آدم کاملا متفاوتن، حتی متضاد. یکی ساده و بی سیاست و آرومه، دیگری با سیاست و فعال و کمی هم عجول. در تمام سال هایی که با هم زندگی کردن، هر کسی راه خودش رو رفته و هیچ کدومشون هم نتونستن و شاید هم نخواستن که خودشون رو تغییر بدن. هر از گاهی بینشون اختلافی می افته که تو چقدر تنبلی یا تو چقدر عجولی و ...
من بنظرم هر دو جنبه رو دارم. هم عجولم و هم صبور. به سیاست فکر می کنم و سبک سنگین می کنم که چی بگم و چطور رفتار کنم، ولی بعضی وقت ها حوصله ام سر می ره و همینطوری می زنم تو پر و بال ملت. بعد از مهاجرت تو شرایطی قرار گرفتم که نمی تونستم سیاستمدار باشم. نه فرهنگ ملت رو می شناختم و نه از طرز فکرشون سر در می آوردم. زبونم هم در حدی نبود که بتونم دوپهلو حرف بزنم و یا یطوری بگم که نه سیخ بسوزه و نه کباب. این بود که چند سال پیش تصمیم گرفتم که راه دیگری رو برم و بزنم به سیم سادگی و ...
حالا فکر می کنم که نمی شه. الان دیگه می تونم اونطور که می خواستم باشم. باید تمرین کنم. باید بیشتر حواسم به گفته هام باشه و همینطوری بیخودی چیزی نگم. انرژی می بره و بار روانی داره، ولی در نهایت نتیجه اش از بار روانی آدم کم می کنه.

هیچ نظری موجود نیست: