۱۳۹۴ فروردین ۴, سه‌شنبه

غریب آشنا

سلام

هر بار که می آم، باید چندین بار تنها و بی هدف برم قدم بزنم تا شهر رو زیر پاهام حس کنم. تا پیاده نرم تا شهر کتاب و برنگردم، ایران اومدن حالی ام نمی شه ... یکی از ترس های بزرگم اینه که با خیابون های شهرم غریبه بشم. دوست ندارم ایران بهم حس غریب و ناآشنا بده. شاید برای همینه که تا اتوبوس سوار نشم و شهر رو بالا و پایین نکنم، اعصابم ناراحته. همینکه چند بار رفتم تو خیابون و مطمئن شدم که مردم بهم چپ چپ نگاه نمی کنن، خیالم راحت می شه ... امروز که یکی بهم گفت «آقا من سواد ندارم، این کوچه مشکاته؟» خیالم راحت شد! باور نمی کنی که چقدر از این سوال خوشحال شدم.

هیچ نظری موجود نیست: