۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

وصیت نامه

سلام
هر بار قصد می کنم که یه چیزی بنویسم تو حال و هوای قدیم ها. از همون روزنوشت هایی که خودم رو راضی می کرد. ولی هر بار یه چیزی می خونم یا یه چیزی می شنوم که در کل می ریزم بهم.  نمی دونم که حساس تر شدم و یا اون موقع ها تو باغ نبودم ... به هر حال مشکل از خودمه ... چون اغلب وبلاگ نویس ها تونستن به نوشته های خودشون برگردن و بعد از یه مدت وقفه دارن تو همون حال و هوا ادامه می دن ... البته ... نه ... خیلی هایی که مثل من روزنوشت داشتن دیگه نمی نویسن ...
دوشنبه ای که می یاد اینجا کارناواله. حالا اینا می گن کارناوال، شما بشنو عاشورا. یه چیزی تو همون مایه هاست فقط هر جایی که ما گریه می کنیم اینا می خندن. ما اگه دسته داریم اینا هم دسته دارن. ما اگه طبل و سنج داریم اینا هم دارن. ولی اگه مردم ما سیاه می پوشن و تو سر خودشون می زنن، اینا لباس های رنگ و وارنگ می پوشن و شادی می کنن. تمام شهر لباس مبدل می پوشه. یعنی تو شهر که راه می ری فقط کابوی و راهبه و ملوان و آدمک لگو خلاصه کلی جک و جوونور می بینی. مخصوص جوون ها هم نیست. پیرمرد و پیرزنش هم لباس شاه و پری می پوشن! درکل یهویی همه چیز می ره تو فاز مسخره بازی و شوخی. این برنامه سه چهار روز ادامه داره و روز آخرش دوشنبه است. دوشنبه که بشه دسته ها با تراکتور و اتوبوس و درشکه راه می افتن تو شهر و شکلات رو سر مردم می ریزن. شکلات و اسباب بازی و هر چیزی که فکرش رو بکنی.
خیلی دلم می خواست که این رو تو ایران هم می داشتیم. فکرش رو بکن که تو خیابون ولی عصر دسته های شکلات رد می شد و مردم همه شاد و خندون بودن و به هم لبخند می زدن و هر کسی هم یه لباسی می پوشید. همه واحد بودن، حالا نه اینکه به یه ریسمانی چنگ بزنن که هر چی باشه. همچین شاد و شنگول و واحد. همه همدیگر رو خودی می دیدن.
آی ملت اگر من مردم و خواستین برام مراسم بگیرین، شکلات پخش کنین جای حلوا. شکلات و پاستیل و  ... تخم مرغ شانسی هم بدین به جغل مغل ها. تو مراسم ختم هم آهنگ خوشحال و شاد و خندانم بذارین و با هم دیگه دست بزنین. حالا نمی خواد برقصین که کمیته بریزه ها. همینکه دست بزنین و شکلات بخورین. چایی هم بدین ایراد نداره. می خواستم بگم قهوه بدین که دیدم خودم چایی رو با شکلات بیشتر می پسندم. آهان. تو اون مراسم دست زنی هم یک دونه از این کادوهای چند لایه درست کنین که توش کلی کادویی داره و هر سری فقط یکی از لایه های بسته بندیش رو می شه باز کرد. بعد بین این عزادارا بچرخه و هر جا که آهنگ گفت دست بزنم من شادی کنم من طرف یه لایه رو باز کنه. آهان بنظرم صندلی بازی هم باشه بد نیست. برنده صندلی بازی هم باید یه دهن بخونه. ای ول این هم خوبه. همونطور که عزادارها نشستن و دست می زنن میکروفون رو بچرخونین که هر کسی یه دهن بخونه. جدی هم بخونه که خنده دار بشه و ملت حالش رو ببرن. اگر هم چیزی بلد نیست لای لای لای کنه. دیگه کسی ایده ای داره؟ فکر کنم مراسم باحالی بشه و ملت کلی حالش رو ببرن. گریه و زاری هم اختیاریه. ولی اگه کسی خواست بره به اتاق گریه و زاری. همون وسط نزنه زیر گریه که خوب نیست. آهان این بچه مچه ها رو هم ول بدین وسط سالن که این ور و اون ور بدون و بازی کنن. یه دو سه تا توپ پلاستیکی هم بندازین زیر پاشون که بازی کنن. آهان اینم یه ایده. دختر بچه ها هم اگر دوست داشتن خاله بازی کنن می تونن جدی جدی بازی کنن. یعنی چیی مایی بدن دست مردم و تو فنجون های اسباب بازیشون برای مردم چایی بریزن. می تونن تن عروسکاشون هم پارچه سیاه کنن و ادای عزاداری در بیارن. غذا چی بدین؟! املت بدین با پیاز. با نون بربری گرم. همون وسط سفره بندازین و همه بشینین دور یه سفره و حالش رو ببرین. دیگه خواهش می کنم گوسفندای بیچاره رو عزادار نکنین که اونا هم گناه دارن. همون املت خوبه. می دونین بهترین کار چیه. برین یکی از این رستوران های تو جاده و به طرف بگین که بیاد و غذای مراسم رو راست و ریستش کنه. دیگه ظرف و مرفش هم پای خودش که از همون ظرف رویی ها بیاره.
خب چی شد که رسیدیم به اینجا؟! نمی دونم والله ...

هیچ نظری موجود نیست: