۱۳۹۱ فروردین ۱۷, پنجشنبه

نوروزنامه ۵ - جمعه ۴ فروردین - زن شهری

سلام

حمیده اینجا بود. زن‌های شمالی خیلی شبیه هم هستند. فکر می‌کنم که گروهی کشاورزی و زندگی کردن باعث شده که خصوصیت‌های همدیگه رو بگیرن. برای همین خیلی راحت می‌شه یک زن کشاورز شمالی رو توصیف کرد. ساده و پرحرف. اغلب بار زندگی رو خودشون به دوش می‌کشن. درد و دل‌هاشون پره از واهمه و ترس. ترس از اعتیاد بچه‌ها یا بازگشتشون به اعتیاد … اعتیاد مثل یه گیاه رونده همه جا ریشه دوونده و توی زندگی هر کسی، شهر و روستا، می‌تونی ردی از اون رو ببینی … تفاوتش در اون درددلیه که شهری‌ها در خودشون نگاه می‌دارن و روستایی‌ها بیرون می‌ریزن … هیچ زن روستایی‌ای باور نمی‌کنه که یک زن شهری هم این مسایل رو تجربه کرده باشه. اون وقتی درددل می‌کنه، فکر می‌کنه که داره داستان‌هایی رو تعریف می‌کنه که زن شهری فقط توی فیلم‌ها دیده … زن شهری ولی خوب بلده که اون رو راهنمایی کنه. به خیال اون لابد از توی درس و دانشگاه این‌ها رو یاد گرفته … درسته … زن شهری این‌ها رو از توی درس و دانشگاه یاد گرفته … توی کلاس‌ها شنیده … توی آزمایشگاه‌ها دیده و توی کارگاه‌ها امتحان کرده …
زن شهری هیچ دردی نداره ... زندگی‌اش پر از شادی و پول و مسافرت و … زن شهری از مابهترونه … زن شهری بچه‌هایی داره که درس خونده‌ان و خارج رفته‌ان … زن شهری دو تا ماشین داره. زن شهری دو تا خونه داره … زن شهری شوهر مهندس داره … زن شهری لباس شیک داره … زن شهری تو بهشت زندگی می‌کنه و هیچ غمی نداره …

اما پس چرا زن شهری هر روز رژ لب می‌زنه؟
زن شهری پس چرا صورتش رو پودر می‌زنه …
چرا چشمان زن شهری انقدر چروک دارن
پس چرا زن‌های شهری انقدر درد دارن؟
پس چرا زن شهری اینطور نگاه پر خشم داره؟ 
من می‌دونم که زن شهری به اندازه یک کوه غم داره
من می‌دونم که زن شهری عادت به درد دل نداره
من می‌دونم که زن شهری عادت به اشک نداره
فقط من می‌دونم که چرا زن شهری همیشه عینک آفتابی به چشم داره
لابد آفتاب شهر چشمانش رو درد می‌آره
زن شهری یک بار برای من درددل کرد
اون نخواست ولی به خواهش من درددل کرد
زن شهری یک بار برای من گفت
نه همه چیز رو، ولی چند فصلی از زندگی‌اش رو گفت
زن شهری لرزید ولی این بار هم کسی اشکانش رو ندید
من اما از لرزش اون فهمیدم که زن شهری بار دیگر گریست
نه با اشک بلکه با خونش گریست …

هیچ نظری موجود نیست: