۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

نه بابا ما هم امامزاده نیستیم!

سلام

چهار روز گذشته رو با آدم های موسسه رفتیم تو یه جزیره ای و بطور فشرده با هم اختلاط کردیم! دیگه حالا حداقل اسم آدم ها رو می دونم و می دونم که هر کی روی چی کار می کنه. برنامه خیلی جالبی بود ... توی این اختلاط ها و نشست و برخاست ها به یک نکته اساسی پی بردم. خلاصه بگم: شخصیت خیلی ضایعی دارم!
احساس می کنم که هر چی ملت خوب بودن و ظاهر و باطنشون یکی بود، من از درون داغون بودم! یعنی این رقابت ناسالم چنان برام درونی شده که بطور ناخودآگاه، بد مردم رو می خوام! فکر کنم از اونجایی ناشی می شه که می خوام در بد بودن تنها نباشم و به عبارتی تنها بد جمع نباشم! اینه که اگرچه کاری در این جهت نمی کنم (شاید هم می کنم و خبر ندارم) ولی خواسته ام اینه که بقیه به نتیجه نرسن یا ضایع بشن و ... حالا وقتی ضایع شدن دلم هم براشون می سوزه و همدردی هم باهاشون می کنم ها. ولی تا وقتی که اوضاع عادیه یه چیزی اون درون درونم بد آدم ها رو می خواد. شرم آوره.
نمی دونم که چرا نمی شه آدم خودش رو با خودش مقایسه کنه؟! یعنی برای مثال بگه که خب من حالا بهتر شدم و از دیروزم بهترم و چه می دونم از این مقایسه ها. چرا باید از یه بابای دیگه بهتر باشم تا ارضا بشم؟! که البته تبدیل می شه به اینکه یه بابای دیگه باید از من بدتر باشه تا ارضا بشم!
بنظرم عملیه. می تونم شخصیت دیروزم رو به عنوان یه آدم دیگه تعریف کنم و خودم رو مدام با اون مقایسه کنم. برای مثال بگم که عماد دیروز خیلی آدم ضایعیه ولی من نیستم. مسخره بنظر می آد، ولی بنظرم عملیه.

هیچ نظری موجود نیست: