۱۳۸۵ آذر ۳, جمعه

۱۹

سلام
نمیدونم. دارم بیرحم میشم. دارم نسبت به آدما بیتوجه میشم. فكر میكنی كه اين حرفها رو از روی احساس مینويسم، اما باورت نمیشه كه با چه سردیای دارم مینويسم.
نبايد اينطور بشه.
نبايد اينطور بشم.
نبايد اينطور بشم.
نبايد اينطور بشم.
نبايد اينطور بشم.
نبايد اينطور بشم.
نبايد اينطور بشم.
نبايد اينطور بشم.
نبايد اينطور بشم.
نبايد اينطور بشم.
نبايد اينطور بشم.
نبايد بیتوجه بشم.
نبايد بیتوجه بشم.
نبايد بیتوجه بشم.
نبايد بیتوجه بشم.
نبايد بیتوجه بشم.
نبايد بیتوجه بشم.
نبايد بیتوجه بشم.
نبايد بیتوجه بشم.
نبايد بیاحساس بشم.
نبايد بیاحساس بشم.
نبايد بیاحساس بشم.
نبايد بیاحساس بشم.
نبايد بیاحساس بشم.
نبايد بیاحساس بشم.
زندگی، احساسم رو نگير.
زندگی، احساسم رو نگير.
زندگی، احساسم رو نگير.
زندگی، احساسم رو نگير.
زندگی، احساسم رو نگير.
زندگی، احساسم رو نگير.
زندگی، احساسم رو نگير.
زندگی، احساسم رو نگير.
زندگی، احساسم رو نگير.
زندگی، احساسم رو نگير.
آدما، نخواين كه بیاحساس بشم.
آدما، نخواين كه بیاحساس بشم.
آدما، نخواين كه بیاحساس بشم.
آدما، نخواين كه بیاحساس بشم.
آدما، نخواين كه بیاحساس بشم.
آدما، نخواين كه بیاحساس بشم.
آدما، نخواين كه بیاحساس بشم.
دوباره بايد بتونم گريه كنم.
دوباره بايد بتونم گريه كنم.
دوباره بايد بتونم گريه كنم.
دوباره بايد بتونم گريه كنم.
دوباره بايد بتونم گريه كنم.

یک سال پيش در چنان روزی: احساس کرده بودم که دارم احساسم رو از دست میدم و از تصور چهرهی خودم بدون احساس بشدت ترسيده بودم ... هنوز هم از چنين سرنوشتی میترسم.

هیچ نظری موجود نیست: